مشاعره با حرف ش

moh@mad · 2/1/22

Mahii گفت:
شمع را شاهد احوال من و خويش مگردان
خلوتي خواسته ام با تو که تنها بنشينم

نوشیدنی لعل و جای امن و یار مهربان سـ*ـاقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سـ*ـینه حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد

Mahii · 3/1/22

moh@mad گفت:
نوشیدنی لعل و جای امن و یار مهربان سـ*ـاقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سـ*ـینه حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد

شاه نشین چشم من تکیه گهخیال توست

جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو

moh@mad · 6/1/22

Mahii گفت:
شاه نشین چشم من تکیه گهخیال توست

جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو

شد یار به اغیار دل آزار مصاحب
دیدی که چه شد با چه کسان یار مصاحب

رنگین شدن بزم من از یار محال است
زین گونه که گردیده به اغیار مصاحب

من رند گدا پیشه و او پادشه حسن
با همچو منی کی شود از عار مصاحب

یکباره چرا قطع نظر می‌کنی از ما
بودیم نه آخر به تو یکبار مصاحب

Amir mohammad · 6/1/22

شادی به روزگار گدایان کوی دوست

بر خاک ره نشسته به امید روی دوست

گفتم به گوشه‌ای بنشینم ولی دلم

ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست

moh@mad · 11/1/22

Amir mohammad گفت:
شادی به روزگار گدایان کوی دوست

بر خاک ره نشسته به امید روی دوست

گفتم به گوشه‌ای بنشینم ولی دلم

ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست

شمعیم و دلی مشعله‌ افروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ

افسانه بود معنی دیدار که دادند
در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ

Mahii · 11/1/22

moh@mad گفت:
شمعیم و دلی مشعله‌ افروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ

افسانه بود معنی دیدار که دادند
در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست
این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود

moh@mad · 11/1/22

Mahii گفت:
شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست
این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود

شمع میداند به شبها محنت پروانه را
قدر عاشق را کسی داند که داغش بر دل است

:)NAHAL · 11/1/22

moh@mad گفت:
شمع میداند به شبها محنت پروانه را
قدر عاشق را کسی داند که داغش بر دل است

شمعی بباید این شب یلدا را
در پرده صد هزار سیه کاریست
این تند سیر گنبد خضرا را
پیوند او مجوی که گم کرد است

Mahii · 11/1/22

:)NAHAL گفت:
شمعی بباید این شب یلدا را
در پرده صد هزار سیه کاریست
این تند سیر گنبد خضرا را
پیوند او مجوی که گم کرد است

شب وصل است و تب دلبری جانان است
ساغر وصل لبالب به لـ*ـب مستان است

در نظربازیشان اهل نظر حیران است
گوییا مشعله از بام فلک ریزان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

مکن ای صبح طلوع
مکن ای صبح طلوع""