مشاعره با اشعار شفیعی کدکنی

paeez81 · 21/7/21

مامورهای معذور

همسان و همسکوت ماندیم

خاکستر تو را

باد سحرگهان

هر جا که برد

مردی ز خاک رویید

moh@mad · 27/7/21

paeez81 گفت:
مامورهای معذور

همسان و همسکوت ماندیم

خاکستر تو را

باد سحرگهان

هر جا که برد

مردی ز خاک رویید

دیر شد! بازآ
که ترسم ناگهان پرپر شود
دسته گل هایی
که از شوق تو در دل بسته ام

paeez81 · 31/7/21

مژده‌ی دیدار و بیداری
تو می‌آیی و همراهت
شمیم و شرم شبگیران
و لبخند جوانه‌ها

moh@mad · 6/8/21

paeez81 گفت:
مژده‌ی دیدار و بیداری
تو می‌آیی و همراهت
شمیم و شرم شبگیران
و لبخند جوانه‌ها

ای مهربان تر از برگ در بـ*ـو*سه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران

آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران

niloofar.H · 6/8/21

نام تو را به رمز
رندان سـ*ـینه چاک نیشابور
در لحظه های سرخوشی
سرخوشی و راستی
آهسته زیر لـ*ـب
تکرار می کنند

Alone.wolf · 7/8/21

niloofar.H گفت:
نام تو را به رمز
رندان سـ*ـینه چاک نیشابور
در لحظه های سرخوشی
سرخوشی و راستی
آهسته زیر لـ*ـب
تکرار می کنند

در شرم شمیمت شب
بخور مجمری خواهد شدن
در مقدم خورشید
نثاران رهت از باغ بیداران
شقایق‌ها و عاشق ها
چه غم کاین ارغوان تشنه را
در رهگذر خود
نخواهی دید

moh@mad · 7/8/21

Alone.wolf گفت:
در شرم شمیمت شب
بخور مجمری خواهد شدن
در مقدم خورشید
نثاران رهت از باغ بیداران
شقایق‌ها و عاشق ها
چه غم کاین ارغوان تشنه را
در رهگذر خود
نخواهی دید

در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم
هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم

Alone.wolf · 8/8/21

moh@mad گفت:
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم
هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم

من و تو بيدار و
محو ديدار
سبك تر از ماهتاب و
از خواب
روانه در شط نور و نرما
ترانه اي بر لبان باديم

moh@mad · 12/8/21

Alone.wolf گفت:
من و تو بيدار و
محو ديدار
سبك تر از ماهتاب و
از خواب
روانه در شط نور و نرما
ترانه اي بر لبان باديم

من در حضور باغ برهنه
در لحظه‌ های عبور شبانگاه
پلک جوانه‌ ها را
آهسته می‌ گشایم و می‌ گویم
آیا، اینان رویای زندگی را
در آفتاب و باران
بر آستان فردا احساس می‌ کنند

paeez81 · 20/8/21

درد را می‌کشت و شادی می‌فزود
نور نیروبخش خورشید بلند
خواب را از پلک چشمان می‌ربود
روز بود و روز بود و روز بود
خستگی در دست‌هایم مرده بود

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

حامی انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

حامی انجمن رمان ۹۸

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین