مشاعره با اشعار فروغ فرخزاد

Ryhwn · 24/1/21

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر سرخوشی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
با ناز می گشود دو چشمان بسته را

parädox · 24/1/21

Ryhwn گفت:
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر سرخوشی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
با ناز می گشود دو چشمان بسته را

اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ
بياور
و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم

Ryhwn · 24/1/21

. MaHta . گفت:
اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ
بياور
و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش

moh@mad · 27/1/21

Ryhwn گفت:
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش

شعله آه شدم صد افسوس
که لـ*ـبم باز بر آن لـ*ـب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لـ*ـب ‚ خونین دل
می روم از دل من دست بدار

کوثر پورخضر · 27/1/21

moh@mad گفت:
شعله آه شدم صد افسوس
که لـ*ـبم باز بر آن لـ*ـب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لـ*ـب ‚ خونین دل
می روم از دل من دست بدار

رنگ چشمش را چه می پرسی ز من
رنگ چشمش کی مرا پابند کرد
آتشی کز دیدگانش سرکشید
این دل دیوانه را دربند کرد

moh@mad · 27/1/21

کوثر پورخضر گفت:
رنگ چشمش را چه می پرسی ز من
رنگ چشمش کی مرا پابند کرد
آتشی کز دیدگانش سرکشید
این دل دیوانه را دربند کرد

دل نیست این دلی که به من دادی
در خون تپیده آه رهایش کن
یا خالی از هوی و هـ*ـوس دارش
یا پای بند مهر و وفایش کن

کوثر پورخضر · 27/1/21

moh@mad گفت:
دل نیست این دلی که به من دادی
در خون تپیده آه رهایش کن
یا خالی از هوی و هـ*ـوس دارش
یا پای بند مهر و وفایش کن

نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدا را زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش

moh@mad · 27/1/21

کوثر پورخضر گفت:
نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدا را زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش

شاعری در چشم من میخواند شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 3/2/21

یکی مهمان ناخوانده
زهر درگاه رانده، سخت وامانده
رسیده نیمه شب از راه، تن خسته، غبارآلود
نهاده سر به روی سـ*ـینه رنگین کوسن هائی
که من در سال های پیش
همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم

moh@mad · 7/2/21

زهرا ادهمی گفت:
یکی مهمان ناخوانده
زهر درگاه رانده، سخت وامانده
رسیده نیمه شب از راه، تن خسته، غبارآلود
نهاده سر به روی سـ*ـینه رنگین کوسن هائی
که من در سال های پیش
همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم

ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ
خامش بر آستانه محراب عشق بود

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

اخراج شده

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

کاربر ممتاز

کاربر فعال انجمن

کاربر ممتاز

کاربر فعال انجمن

کاربر ممتاز

مدیر ارشد رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین