مشاعره با اشعار فروغ فرخزاد

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 23/1/21

Ryhwn گفت:
ای شب از رویای تو رنگین شده
سـ*ـینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش

شرمگین می خواندمش برخویش
ازچه رو بيهوده گریانی
درمیان گریه می‌نالید
دوستش دارم نمی دانی

Ryhwn · 23/1/21

زهرا ادهمی گفت:
شرمگین می خواندمش برخویش
ازچه رو بيهوده گریانی
درمیان گریه می‌نالید
دوستش دارم نمی دانی

این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گیریزی زمن و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 23/1/21

Ryhwn گفت:
این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گیریزی زمن و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم

می نشستم خسته دربستر
خیره درچشمان رویاها
زورق اندیشه ام آرام
می گذشت از مرز دنیاها

نوازش · 23/1/21

زهرا ادهمی گفت:
می نشستم خسته دربستر
خیره درچشمان رویاها
زورق اندیشه ام آرام
می گذشت از مرز دنیاها

از تو دیگر نه پیامی نه نشانی
نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایه‌ای از راز نهانی

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 23/1/21

نوازش گفت:
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی
نه به ره پرتو مهتاب امیدی
نه به دل سایه‌ای از راز نهانی

یادم آیدکه چو طفلی شیطان
مادر خسته خود را آزرد
دیو شب از دل تاریکی ها
بی خبر آمد وطفلک رابرد

نوازش · 23/1/21

زهرا ادهمی گفت:
یادم آیدکه چو طفلی شیطان
مادر خسته خود را آزرد
دیو شب از دل تاریکی ها
بی خبر آمد وطفلک رابرد

دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می‌رسد از راه؟
یا نیازی که رنگ می‌گیرد
در تن شاخه‌های خشک و سیاه

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 23/1/21

نوازش گفت:
دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می‌رسد از راه؟
یا نیازی که رنگ می‌گیرد
در تن شاخه‌های خشک و سیاه

هست اگر جز درد خوشبختیم نیست
ای دل تنگ من واین بارنور
های وهوی زندگی در قعر گور؟

نوازش · 23/1/21

زهرا ادهمی گفت:
هست اگر جز درد خوشبختیم نیست
ای دل تنگ من واین بارنور
های وهوی زندگی در قعر گور؟

روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه‌ی زامروزها، دیروزها
و دیدگانم همچو دالانهای تار..

Z.A.H.Ř.Ą༻ · 23/1/21

نوازش گفت:
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه‌ی زامروزها، دیروزها
و دیدگانم همچو دالانهای تار..

روزها رفتند ومن دیگر
خود نمی دانم کدامین
آن من سرسخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم؟

نوازش · 24/1/21

زهرا ادهمی گفت:
روزها رفتند ومن دیگر
خود نمی دانم کدامین
آن من سرسخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم؟

می‌رسند از راه که بر خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل بروی گور غمناکم نهند

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی