مشاعره با اشعار سهراب سپهری

moh@mad · 26/10/20

مهتا گفت:
ديرگاهي است در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لـ*ـب است
بانگي از دور مرا مي خواند،
ليك پاهايم در قير شب است.

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست

parädox · 26/10/20

moh@mad گفت:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست

تن من گر تنهاست...
دل من با دلهاست..
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم...

moh@mad · 26/10/20

مهتا گفت:
تن من گر تنهاست...
دل من با دلهاست..
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم...

من مسلمانم
قبله ام يك گل سرخ
جانمازم چشمه، مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گيرم

parädox · 26/10/20

moh@mad گفت:
من مسلمانم
قبله ام يك گل سرخ
جانمازم چشمه، مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گيرم

من به پایان خودم رسیدم.
من تصویر خوابم را می‌کشیدم
و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بود.

moh@mad · 26/10/20

مهتا گفت:
من به پایان خودم رسیدم.
من تصویر خوابم را می‌کشیدم
و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بود.

دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادرک ‚فضا رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم

parädox · 26/10/20

moh@mad گفت:
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادرک ‚فضا رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم

من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم
در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف
سنگ از پشت نمازم پيداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است

~BAHAR.SH~ · 26/10/20

مهتا گفت:
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم
در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف
سنگ از پشت نمازم پيداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است

تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد

parädox · 26/10/20

baharsh20209 گفت:
تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد

دل تنهايي تان تازه شود.
چه خيالي ، چه خيالي ، ... مي دانم
پرده ام بي جان است.
خوب مي دانم ، حوض نقاشي من بي ماهي است.

moh@mad · 26/10/20

baharsh20209 گفت:
تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد

ديرگاهی است كه چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لـ*ـب است
جنبشی نيست در اين خاموشی
دستها، پاها در قير شب است.

parädox · 26/10/20

moh@mad گفت:
ديرگاهی است كه چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لـ*ـب است
جنبشی نيست در اين خاموشی
دستها، پاها در قير شب است.

تكه ناني دارم ، خرده هوشي، سر سوزن ذوقي.
مادري دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستاني ، بهتر از آب روان.
و خدايي كه در اين نزديكي است:
لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب، روي قانون گياه.

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر ممتاز

اخراج شده

کاربر ممتاز

اخراج شده

کاربر ممتاز

اخراج شده

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

اخراج شده

کاربر ممتاز

اخراج شده

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین