مشاعره با اشعار فاضل نظری

moh@mad · 12/10/20

*KhatKhati* گفت:
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درددل کنم و دردسر شود

دنیا مرا فروخت ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت

niloofar.H · 13/10/20

تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست
دیدی که گشودی در و من پرنگشودم

moh@mad · 15/10/20

niloofar.H گفت:
تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست
دیدی که گشودی در و من پرنگشودم

مرا بازیچه‌ خود ساخت چـون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را

niloofar.H · 24/10/20

ای عشق! دل دوباره غبار هـ*ـوس گرفت
از من گلایه کرد و تو را دادرس گرفت

moh@mad · 26/10/20

niloofar.H گفت:
ای عشق! دل دوباره غبار هـ*ـوس گرفت
از من گلایه کرد و تو را دادرس گرفت

ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبرو داری کن ای زاهد،مسلمانی بس است

niloofar.H · 7/11/20

moh@mad گفت:
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبرو داری کن ای زاهد،مسلمانی بس است

تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست
دیدی که گشودی در و من پرنگشودم

SAEEDEH.T · 15/11/20

من شور و شر موج و تو سرسختی ساحل؛
روزی که به سوی تو دویدم تو چه کردی؟

niloofar.H · 16/11/20

یک عمر جدایی به هوای نفسی وصل
گیرم که جوان گشت زليخا به چه قیمت

SAEEDEH.T · 17/11/20

ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد، مسلمانی بس است

Maryam.alef · 17/11/20

تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار!

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی