مشاعره با اشعار حافظ

*KhatKhati* · 9/10/20

SAEEDEH گفت:
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

SAEEDEH.T · 9/10/20

*KhatKhati* گفت:
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود، آنچه می‌پنداشتیم...

*KhatKhati* · 9/10/20

SAEEDEH گفت:
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود، آنچه می‌پنداشتیم...

می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

SAEEDEH.T · 9/10/20

*KhatKhati* گفت:
می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

مرا می‌بینی و هر دم، زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

*KhatKhati* · 9/10/20

SAEEDEH گفت:
مرا می‌بینی و هر دم، زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند

SAEEDEH.T · 9/10/20

*KhatKhati* گفت:
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

*KhatKhati* · 9/10/20

SAEEDEH گفت:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

SAEEDEH.T · 9/10/20

*KhatKhati* گفت:
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان

*KhatKhati* · 9/10/20

SAEEDEH گفت:
دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

SAEEDEH.T · 9/10/20

*KhatKhati* گفت:
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده‌نواز

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی