مشاعره با اشعار حافظ

moh@mad · 10/10/20

*KhatKhati* گفت:
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوشست بدین قصه اش دراز کنید

دیدار تو حل مشکلات است
صبر ازتوخلاف ممکنات است
عهد تو وتوبه ی من از عشق
می بینم وهر دو بی ثباتست

*KhatKhati* · 10/10/20

moh@mad گفت:
دیدار تو حل مشکلات است
صبر ازتوخلاف ممکنات است
عهد تو وتوبه ی من از عشق
می بینم وهر دو بی ثباتست

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

yeganeh yami · 10/10/20

دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

*KhatKhati* گفت:
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

*KhatKhati* · 10/10/20

yeganeh yami گفت:
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

در آسمان نه عجب گربه گفته حافظ
سرود زهره به رقص اورد مسیحارا

yeganeh yami · 10/10/20

*KhatKhati* گفت:
در آسمان نه عجب گربه گفته حافظ
سرود زهره به رقص اورد مسیحارا

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و سـ*ـاقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم

*KhatKhati* · 10/10/20

yeganeh yami گفت:
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و سـ*ـاقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

Di.ar.an · 10/10/20

*KhatKhati* گفت:
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست

yeganeh yami · 10/10/20

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است

Di.ar.an گفت:
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست

Di.ar.an · 10/10/20

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم

*KhatKhati* · 11/10/20

Di.ar.an گفت:
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی