مشاعره

. faRiBa . · 27/8/20

ronak.a گفت:
هـرگـز بـه نـاز سـرمـه فـروشـش نـیـاز نـیـسـت
نــرگــس کــه از خــم ازلــش نــاز مـی دهـنـد

دلت ای سنگدل بر ما نسوجه
عجب نبود اگر خارا نسوجه
بسوجم تا بسوجانم دلت را
در آذر چوب تر تنها نسوجه

ronak.a · 27/8/20

13f82 گفت:
دلت ای سنگدل بر ما نسوجه
عجب نبود اگر خارا نسوجه
بسوجم تا بسوجانم دلت را
در آذر چوب تر تنها نسوجه

هــر دم از سـیـنـه ایـن خـاک دلـی زار بـنـالـد
کــه گـلـی بـودم و بـازیـچـه گـلـچـیـن دل آزار

~ZaHrA~ · 27/8/20

روز گار و هرچه در وی هست بس ناپایدار است
ای شب هجران تو پندارم برون از روزگاری

. faRiBa . · 27/8/20

* گفت:
روز گار و هرچه در وی هست بس ناپایدار است
ای شب هجران تو پندارم برون از روزگاری

یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

ronak.a · 27/8/20

13f82 گفت:
یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید
مـخـمـل ایـنـگـونـه بـه کـاشـانـه کـاشـانـیـهـا

. faRiBa . · 27/8/20

ronak.a گفت:
دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید
مـخـمـل ایـنـگـونـه بـه کـاشـانـه کـاشـانـیـهـا

اگر شیری اگر میری اگر مور
گذر باید کنی آخر لـ*ـب گور
دلا رحمی بجان خویشتن کن
که مورانت نهند خوان و کنند سور

~ZaHrA~ · 27/8/20

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

ronak.a · 27/8/20

13f82 گفت:
اگر شیری اگر میری اگر مور
گذر باید کنی آخر لـ*ـب گور
دلا رحمی بجان خویشتن کن
که مورانت نهند خوان و کنند سور

روشــنــانـی کـه بـه تـاریـکـی شـب گـردانـنـد
شــمــع در پــرده و پــروانــه ســر گــردانــنــد

ronak.a · 27/8/20

* گفت:
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده

بـه پـای سـرو خـود دارم هـوای جـانـفـشـانی را

. faRiBa . · 27/8/20

ronak.a گفت:
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده

بـه پـای سـرو خـود دارم هـوای جـانـفـشـانی را

اگر دل دلبری دلبر کدامی
وگر دلبر دلی دل را چه نامی
دل و دلبر بهم آمیته وینم
ندانم دل که و دلبر کدامی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی