مشاعره با اشعار فاضل نظری

Arnosh · 24/8/20

13f82 گفت:
در سـ*ـینه‌ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم

مهرت به ‌خلق بیش‌‌تر از جور بر من است
سهم برابر همگان نابرابری‌ست

. faRiBa . · 24/8/20

تنها گنـ*ـاه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است

Arnosh · 24/8/20

13f82 گفت:
تنها گنـ*ـاه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است

تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن

. faRiBa . · 24/8/20

Arnosh گفت:
تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن

نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو مشتاق‌ترم یا تو به من؟

Arnosh · 24/8/20

13f82 گفت:
نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو مشتاق‌ترم یا تو به من؟

نتوانست فراموش کند سرخوشی را
هر که از دست تو یک قطره می‌ ناب گرفت

. faRiBa . · 24/8/20

Arnosh گفت:
نتوانست فراموش کند سرخوشی را
هر که از دست تو یک قطره می‌ ناب گرفت

تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن

Arnosh · 24/8/20

13f82 گفت:
تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است
ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن

نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت می‌شوم و شوق برگ و بارم نیست

. faRiBa . · 24/8/20

ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین،

آبرو داری کن ای زاهد،مسلمانی بس است!

Arnosh · 24/8/20

13f82 گفت:
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین،

آبرو داری کن ای زاهد،مسلمانی بس است!

تاج سر دادمش و سیم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت

. faRiBa . · 24/8/20

تو کاری کن ای مرگ ! اکنون که خلق
نخواهند مهمان ناخوانده را

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی