مشاعره با اشعار فاضل نظری

niloofar.H · 23/8/20

moh@mad گفت:
دل پر از شوق رهایی ست ولی ممکن است
به زبان آورم آن که تمنا دارم

موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر
به دل سنگ تو از من نرسد آزاری

moh@mad · 23/8/20

یک‌بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهوده‌ی خود دست کشیدم
در بسـ*ـتر مرداب چه حاجت به تکاپوست

niloofar.H · 23/8/20

moh@mad گفت:
یک‌بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهوده‌ی خود دست کشیدم
در بسـ*ـتر مرداب چه حاجت به تکاپوست

تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت

moh@mad · 23/8/20

من که جز همنفسی با تو ندارم هوسی
با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی

niloofar.H · 23/8/20

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

niloofar.H · 24/8/20

تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار

Arnosh · 24/8/20

niloofar.H گفت:
تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار

رنج فراق هست و امید وصال نیست
این هست و نیست کاش که زیر و زبر شود

. faRiBa . · 24/8/20

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت

Arnosh · 24/8/20

13f82 گفت:
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت

تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار!

. faRiBa . · 24/8/20

روزی به امر کردن و روزی به التماس
مگذار ما هم ای دل بی زار و بی قرار

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی