سلام به دنبالی این رمان رمان هستم
دختری تک فرزند که از خانواده خیلی پولدار است مغرور و متکبر (پدر دختره شرکت فکر کنم دارو سازی یاصادارت دارویی داشت)
این دختر بر اثر ی تصادف با پسری به اسم امیر اشنا میشه
و امیر هم برای اینکه از دختر به خاطر مغرور بودنش انتقام بگیر
نقشه ای میریزه و دختره به خانه اش دعوت میکنه و هم زمان کاری میکنه که پدر دختره هم به خانه بیاد
پدر دختره هم وقتی این دو تا را باهم میبینه مجبورشان میکنه که باهم ازدواج کنند هر چند که دختر نمیخواست
بعد ازدواج طبقه بالای خانه مادر شوهر زندگی میکنند دو یا سه تا خواهر شوهر داره
خانواده امیر مذهبی هستند و دختره مسخره و اذیت میکنند
مادر شوهر که میبینه دختره پسرش نمیخواد
با دختر صحبت میکنه و ازش میخواد به خودش و پسره مهلت بده تا با زندگی کنار بیان
بعد از دوماه که دختر میبینه چاره ای نداره زندگی اش با پسر ادادمه میده
و با دعوت مادرش به خانه شان میره که انجا پدر به دختر میگه امیر پسر خوبی و سعی کن با شوهرت مدار کنی
از طرفی هم که پسر در ی رستوران خوانندگی میکرده و این برای دختره که خیلی خودش با کلاس میدونسته زشت بوده
با پدرش صحبت میکنه که به امیر کمک کنه تا خواننده بشه
بعد از مدتی همه چیز درست میشه و امیر به یک خواننده تبدیل میشه و در اولین کنسرت اش دختره دوست صمیمی اش به اسم شراره میبینه
شراره از خانواده خیلی سطح پایین بوده
و هیچ وقت نمیتونست پولدار بودن دوست اش ببینه واسه همین با فکر اینکه بتونه امیر از چنگ دوستش دربیاره
مدام از امیر پیش دوست اش بدگویی میکنه
از طرفی هم منشی کار امیر شده بود
این وسط دختره برای اولین بار که باردار میشه بدون اینکه به امیر بگه با دارو بچه را سقط میکنه
وقتی هم برای بار دوم به پیشنهاد خودش باردار میشه بچه سقط میشه
و با امیر درگیر میشه و بحث میکنه
هر چقدر امیر میخواهد شرار را از زندگی اش دور کنه دختر اجازه نمیده
دختر وقتی میبینه با هم مشکل دارند به پیش مشاور میره(که پسر عمه امیر محصوب میشه و اسمش متین)
متین هم به دختره میگه احتمالا شرار داره بهش دروغ میگه
دختر یکبار بدون هماهنگی وارد دفتر کار امیر میشه و میبینه که شرار دستاش دور کمر امیر گذاشته
وبهش میگه من دوست دارم و دختره هیچ ارزشی برای تو نمیذاره و
بعد که متوجه دختره میشند
دختره با شراره بحث اش میشه وبعد ی چک براش مینویسه بهش میگه از اینجا اخراجی و میفهمه تمام این مدت امیر خودش دوست داشته و پایان
این رمان واقعا زیباست
♪به نام ایزد یکتا♪
با سلام خدمت کاربران گرامی!
این تاپیک به دلیل پیدا کردن رمان هایی که شما خلاصه ای از اون میدونید اما اسمش رو بخاطر نمیارید، زده شد تا شما راحت تر باشید!
رعایت قوانین، اجباریست!
در صورت رعایت نکردن، به کاربر اخطار داده میشه!
قوانین:
- سعی کنید هرچیزی که از خلاصه به یاد دارید با ذکر جزئیات بنویسید تا دوستان رو در پیدا کردن سریع و راحت تر رمـان یاری کنید.
- قبل از گفتن اسم رمان بگردید و ببینید کسی اسمش رو نگفته باشه، بعد پاسخ بدید!
- تا وقتی مطمئن نیستید جواب ندید!
- برای تاکید بر پیدا کردن رمان مورد نظر، لازم نیست دوباره پست بفرستید و خواهش و التماس کنید!
- از دکمه ی تشکر استفاده کنید.
- برای پاسخگویی حتما از "نقل قول" استفاده کنید!
- خلاصه ی تکراری نذارید لطفا!
- به اسم تاپیک دقت کنید؛ این تاپیک برای رمان هایی هست ک شما اسمش رو نمیدونید اما خلاصش رو به یاد دارید، نه رمان های درخواستی شما!
- اگر دیدی کاربری پاسخ اشتباهی داده، فقط کافیه اون رو با عنوان"پاسخ اشتباه" گزارش بزنید تا پاسخ اشتباه پاک بشه، اگرهم پاسخ درست رو میدونید کافیه دکمه "نقل قول" پست کاربری که خلاصه رو ارسال کرده رو بزنید و جواب بدید، هرگز پاسخ اشتباه رو نقل قول نکنید تا پاسخ درست بدید!
- اگر دیدید کسی این قوانین رو نقض کرد، دکمه گزارش رو بزنید!
- برای ابراز خوشحالی به کسی که پاسخ شمارو داده، فقط از دکمه تشکر استفاده کنید و نظری ارسال نکنید!
پیشاپیش سپاس از همکاریتون؛
موفق و پیروز
" تیم مدیریت انجمن رمان 98"
یر اشنا میشه
و امیر هم برای اینکه از دختر به خاطر مغرور بودنش انتقام بگیر
نقشه ای میریزه و دختره به خانه اش دعوت میکنه و هم زمان کاری میکنه که پدر دختره هم به خانه بیاد
پدر دختره هم وقتی این دو تا را باهم میبینه مجبورشان میکنه که باهم ازدواج کنند هر چند که دختر نمیخواست
بعد ازدواج طبقه بالای خانه مادر شوهر زندگی میکنند دو یا سه تا خواهر شوهر داره
خانواده امیر مذهبی هستند و دختره مسخره و اذیت میکنند
مادر شوهر که میبینه دختره پسرش نمیخواد
با دختر صحبت میکنه و ازش میخواد به خودش و پسره مهلت بده تا با زندگی کنار بیان
بعد از دوماه که دختر میبینه چاره ای نداره زندگی اش با پسر ادادمه میده
و با دعوت مادرش به خانه شان میره که انجا پدر به دختر میگه امیر پسر خوبی و سعی کن با شوهرت مدار کنی
از طرفی هم که پسر در ی رستوران خوانندگی میکرده و این برای دختره که خیلی خودش با کلاس میدونسته زشت بوده
با پدرش صحبت میکنه که به امیر کمک کنه تا خواننده بشه
بعد از مدتی همه چیز درست میشه و امیر به یک خواننده تبدیل میشه و در اولین کنسرت اش دختره دوست صمیمی اش به اسم شراره میبینه
شراره از خانواده خیلی سطح پایین بوده
و هیچ وقت نمیتونست پولدار بودن دوست اش ببینه واسه همین با فکر اینکه بتونه امیر از چنگ دوستش دربیاره
مدام از امیر پیش دوست اش بدگویی میکنه
از طرفی هم منشی کار امیر شده بود
این وسط دختره برای اولین بار که باردار میشه بدون اینکه به امیر بگه با دارو بچه را سقط میکنه
وقتی هم برای بار دوم به پیشنهاد خودش باردار میشه بچه سقط میشه
و با امیر درگیر میشه و بحث میکنه
هر چقدر امیر میخواهد شرار را از زندگی اش دور کنه دختر اجازه نمیده
دختر وقتی میبینه با هم مشکل دارند به پیش مشاور میره(که پسر عمه امیر محصوب میشه و اسمش متین)
متین هم به دختره میگه احتمالا شرار داره بهش دروغ میگه
دختر یکبار بدون هماهنگی وارد دفتر کار امیر میشه و میبینه که شرار دستاش دور کمر امیر گذاشته
وبهش میگه من دوست دارم و دختره هیچ ارزشی برای تو نمیذاره و
بعد که متوجه دختره میشند
دختره با شراره بحث اش میشه وبعد ی چک براش مینویسه بهش میگه از اینجا اخراجی و میفهمه تمام این مدت امیر خودش دوست داشته و پایان
این رمان واقعا زیباست