رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت94
لبخند میزند و میگوید:
- قربونت، خوش بگذرون و مثل یه چوب خشک یه جا نوایسا.
چشمک میزند و کنار گوشم میگوید:
- دختر سینگل ریخته اینجا، با این قیافهی خوشگلت به راحتی میتونی یکی رو تور کنی.
میخندم و میگویم:
- نه مرسی، همین طوری راحتترم.
اخم مصنوعی میکند و میگوید:
- تنها تنها؟
سرم...
#پارت94
صدای فریاد هر چهار موجود و صدای پاهایشان یکی میشود و لاریسا چشمان سرتاسر سفیدش را باز میکند و دو دستش را به سمت دو موجود رو به رویش میگیرد. نور با قدرت به سـ*ـینه هر دو برخورد میکند. دهانشان باز میماند و پایشان از زمین جدا میشود. صدای شمشیر و پای دو موجود از پشت سرش شنیده میشود...
#پارت86
لاریسا باز روی لحاف میافتد؛ اما این بار تنها نبود. هامان در نزدیکی صورتش لـ*ـب میزند:
- خیلی شیرینی.
لاریسا با ناز میخندد:
- تازه فهمیدی؟
هامان چشمک میزند:
- تازه چشیدمت.
لاریسا در گلو میخندد و با انگشت اشاره، لـ*ـب زیرین هامان را به بازی میگیرد و زمزمه میکند:
- فکر کنم بهتره بریم...
#پارت94
برای آخرین بار به خودش در آیینه نگاه کرد و قلبی که مشتی غصه را با خود حمل میکرد از اتاق بیرون رفت.
کارت هدیهای که آماده کرده بود تا سر سفره عقد به نوشین دهد را در کیفش گذاشت و سرش را بالا گرفت.
اگر کسی از دور تماشایش میکرد به هیچ وجه متوجه نمیشد که او چند دقیقه پیش در اتاق برای یک...