رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
سرم رو تکون دادم؛ چرا دست از سرم بر نمیداری آخه؟
رفتم سمت چوب لباسی و شالم رو با مقنعه عوض کردم، گوشی پزشکیم رو گردنم انداختم و رفتم تو بخش تا به جای دکتر حصاری که یه مدت رفته بود مسافرت، مریضا رو معاینه کنم.
دونه دونه مریضا رو چک میکردم؛ تا اینکه یهو یه صدایی از پشت سرم اومد:
- آخ آخ آخ،...
دستم رو بردم و ضبط رو روشن کردم، صدای آهنگ (خاطرههامون - ایهام) تو ماشین پیچید.
چقدر این آهنگ خوب بود. میتونستم تموم کلمه به کلمش رو درک کنم.
کاملا میتونستم با هر جملش ساعتها زار بزنم!
ولی نه، من نباید اینقدر گریه کنم، من قویام.
من خیلی کم پیش میاومد که گریه کنم، حالا هم همونم. همون دختر...
#پارت_۷۰
لباسهایش را بی آنکه تا بزند در چمدان گذاشت و دستهاش را کشید
- داری میری؟
دوروغ نبود اگر میگفت از صدای این مرد حالش بهم میخورد...
در تمام یکسالی که اینجا بود چیزی جز زخم زبان از او نشنیده بود.
- جسیکا و دیاکو دارن میان اینجا...بمون بعد از ...
- علاقهای به دیدنشون ندارم.
از روی...