رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
کسری لبخند ریزی زد:
- اميدوارم در آینده یکی وارد زندگیت بشه که لیاقتت رو داشته باشه!
همین که هانیه خواست جوابش رو بده صدای در اومد، یکی از مهمونا در خونه رو باز کرد و کیان اومد تو، انگار یکم گرفته بود!
کیان اومد و مستقیم کنار کسری نشست.
هانیه نتونست طاقت بیاره و ازش سوال کرد:
- حالت خوبه کیان؟...
آروم دستم و از رو دستش برداشتم. صداش رو به سختی شنیدم:
- افسون کمکم میکنی؟
با یه حال گرفته و صدایی آروم جوابش رو دادم:
- چه کمکی؟
ماشین رو نگه داشت، چرخید سمتم، زل زد تو چشمم. دنبال چی میگردی تو صورتم؟
- به عنوان یه رفیق کمک میکنی باهاش حرف بزنم؟
نکنه هانیه رو میگه؟ یعنی عاشق هانیه شده؟
بغض...
بارون نمنم روی سرمون بارید.
نگاهم افتاد به کسری که اینقدر گریه کرده بود که جون نداشت.
کیان کنار سنگ قبر مهتاب وایساده بود و سعی داشت کسری رو از روی زمین بلند کنه.
چهل روز از رفتن مهتاب گذشت، چهل روز سخت.
چون مامان خونه تنها بود همراهم اومد سر مزار.
آروم رفتم کنار گوش مامانم و اشاره کردم به...
#پارت_۶۷
شهرزاد دستان او را پس زد و کنج دیوار نشست
- توقعاتت زیاده...درست مثل سودابه
من قد کشیدم و بزرگ شدم...اما هنوز همون دختر بچه ۱۰ سالهام رادمان پس لطفا ازم انتظار نداشته باش تو همچین شرایطی عادی برخورد کنم و با سختیها بجنگم...
فردا هم وسایلمو جمع میکنم و از این خراب شده میرم
رادمان...