رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...را کشید و به سمت اتاق برد؛ در را باز کرد؛ هر دو وارد اتاق شدند؛ مرد غریبه به عقب برگشت و نگاه آخر را به مَلیِ غرق در خواب انداخت. مَلی کمی تکان خورد و اخم شیرینی کرد؛ مرد غریبه لبخند زد و در را بست. و وای بر حال مَلی...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن
#بجنگ
...مَلی ماند. و در پایان شمارهی همراه خودش را به او داد و گفت؛ فردا وقتی مَلی مرخص میشود اینجا نیست؛ اما خوشحال میشود اگر با او تماس بگیرد. و اگر هر زمان نیاز به کمک یا دو گوش شنوا داشت، میتواند کاملا روی او حساب باز کند.
#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن
#بجنگ
...که شاهزادهی سوار بر اسب سفید داشت، و بینهایت خوشبختی... اما دنیای خودش خیلی بیرحم بود؛ بیرحمتر از تمام قصههای کودکیاش؛ بیرحمتر از چیزی که مادر تعریف میکرد. آدمهای دنیای مَلی از نامادری سیندرلا هم ترسناکتر بودند.
#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن
#بجنگ
...هیچکس جرات نداشت نزدیکمون بشه. دیگه خبری از مزاحمتهای قبل نبود. باهامون مهربون بود؛ مثل یه پدر واقعی. انقدر که مامان کاملا بهش اعتماد کرده بود و ازش خواسته بود اگه یه روزی عمرش به دنیا نبود حواسش به دختراش باشه و بزرگشون کنه.
#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن...
...مرده بودند و خودشان نمیدانستند!
-مجبور بودیم خودمون از پس مشکلاتمون بر بیایم؛ اما بازم نمیشد. هنوز تو همون محله بودیم و هرروز برامون مزاحمت ایجاد میکردن. بالاخره مامان که از این وضعیت عاصی شده بود تصمیم گرفت ازدواج کنه.
#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن
#بجنگ
...باشه. میفهمم که از چیزی میترسی و خودت گفتی که تنهایی پس شاید برات بهتر باشه که سعی کنی حرف بزنی. درد و دل کردن آدما رو سبک می کنه. اگه کسیو نداشته باشیم که به حرفامون گوش بده حتما زیر بار اون حجم از احساسات از پا در میایم...
#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن...
...خرج خودش را در بیاورد؟ اصلا چرا باید زندگی میکرد؟! دنیا خیلی وقت است که بیرحم شده؛ از وقتی که بجای عروسک خریدن مجبور شد عروسک بفروشد؛ بجای گریه کردن دردهایش مجبور شد نفس عمیق بکشد و لبخند بزند تا مادرش بیش از آن غصه نخورد.
#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن
#بجنگ
...روزه که بیهوش بودی.
چشمانش از تعجب گرد شد. سه روز؟!
-خیلی ضعیف شده بودی. وقتی آوردنت بیمارستان، تمام بدنت یخ بود. معلوم نبود چند ساعت تو اون سرما زیر بارون بیهوش بودی.
فکر کرد؛ سه روز مدت زیادی است. باید هر چه زودتر برود.
#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن
#بجنگ
...جوانه خواهد زد و شکوفههایش را خواهی دید.
یکبار کم نمیآورد.
هرگز خسته نمیشود؛
همیشه ادامه میدهد!
برای تمام شدن اول باید با کندن ریشههایش از خاک تمامش کنند.
و همچنین...
برخی گیاهان را هربار که بچینی بیشتر رشد میکنند...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن...
انجمن رماننویسی | دانلود رمان جدید
به نام خدا
نام رمان: فریاد نزن؛ بجنگ.
نویسنده: زینب معصومی ثانی
ناظر: Ryhwn
ویراستار: Narges_Alioghli
خلاصه: اسم من ملیحه است. گذشتهی زیاد جالبی ندارم. از گذشته خیلی چیزا به یادگار مونده دردها غمها ترسها حسرتها؛ اما بدتر از تمام اینها عذاب وجدانهاست...