خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

به نظرتون رمان در چه سطحی قرار داره؟


  • مجموع رای دهندگان
    6

khas

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
922
امتیاز واکنش
3,192
امتیاز
264
سن
23
محل سکونت
ی جایی بین زمین و آسمون، توی هوا معلق
زمان حضور
25 روز 2 ساعت 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
به نام خدا
نام رمان: فریاد نزن؛ بجنگ.
نویسنده: زینب معصومی ثانی

ناظر: Ryhwn
ویراستار: Narges_Alioghli
خلاصه: اسم من ملیحه است. گذشته‌ی زیاد جالبی ندارم. از گذشته خیلی چیزا به یادگار مونده دردها غم‌ها ترس‌ها حسرت‌ها؛ اما بدتر از تمام این‌ها عذاب وجدان‌هاست. همه چیز کمرنگ می‌شه اما وجدان همیشه بیداره. قصه‌ی من قصه‌ی گذشته نیست؛ بلکه قصه‌ی آینده است آینده‌ای که خودم خواستم. می‌خوام براتون تعریف کنم که چطور یه شبه تمام زندگیم زیر و رو شد؛ اینکه هنوز امیدی هست. مهم نیست که چقدر عمیق فرو رفته باشی؛ برای فرار هیچوقت دیر نیست...
***

پ ن: این رمان اختصاصی رمان 98 تایپ می‌شود. هرگونه کپی برداری کاملا غیرقانونی و غیرشرعی بوده و حق انتشار آن تنها متعلق به این انجمن می‌باشد.
#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن
#بجنگ


در حال تایپ رمان فریاد نزن؛ بجنگ | khas کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Tabassoum، Vahide.s.shefakhah، فاطمه بیابانی و 15 نفر دیگر

khas

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
922
امتیاز واکنش
3,192
امتیاز
264
سن
23
محل سکونت
ی جایی بین زمین و آسمون، توی هوا معلق
زمان حضور
25 روز 2 ساعت 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
مقدمه:
سرنوشت را ریشه‌ها تعیین می‌کنند؛ نه جوانه‌ها!
جوانه‌ها را می‌شود برید...
جدا کرد...
قطع کرد و دور انداخت؛
اما هیچ‌کس دستش به ریشه‌ات نمی‌رسد.
درخت را هرچقدر ببرند باز سبز خواهد شد؛
دوباره جوانه خواهد زد و شکوفه‌هایش را خواهی دید.
یک‌بار کم نمی‌آورد.
هرگز خسته نمی‌شود؛
همیشه ادامه می‌دهد!
برای تمام شدن اول باید با کندن ریشه‌هایش از خاک تمامش کنند.
و همچنین...
برخی گیاهان را هربار که بچینی بیشتر رشد می‌کنند...
***

#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن
#بجنگ


در حال تایپ رمان فریاد نزن؛ بجنگ | khas کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Tabassoum، Vahide.s.shefakhah، فاطمه بیابانی و 16 نفر دیگر

khas

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
922
امتیاز واکنش
3,192
امتیاز
264
سن
23
محل سکونت
ی جایی بین زمین و آسمون، توی هوا معلق
زمان حضور
25 روز 2 ساعت 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
آهسته و قدم‌زنان خیابان‌های شهر را طی می‌کرد. عجله‌ای نداشت. برایش مهم نبود که ساعت از نیمه شب هم گذشته. مهم نبود که دست خالی بر می‌گردد. امروز کارش را هم از دست داده بود. تنبیه سختی در انتظارش خواهد بود؛ و ناپدری‌اش حتما او را می‌کشت!
اما دیگر هیچکدام اینها مهم نبود. اصلا مگر زنده بود که بخواهند او را بکشند؟ اگر زنده است پس چرا صدای نفس‌های خودش را نمی‌شنود؟ چرا پاهایش را حس نمی‌کند؟ تنش چرا اینقدر سرد است؟ لباس‌هایش خیس است؟ مگر زیر باران بوده؟ کی هوا تاریک شده؟ چرا خیابان‌ها اینقدر خلوت است؟
خسته از تمام اتفاق‌های اخیر وسط پیاده‌رو نشست. نشستن که نه درواقع روی دو زانو فرود ‌‌آمد! سرش گیج می‌رود. اصلا یادش نمی‌آید آخرین باری که غذا خورد کی بود! بگذریم...
اینها که مهم نیست! مهم مادری بود که پر کشید. مهم خواهری بود که جلوی چشمانش پرپر شد؛ و نتوانست نجاتش دهد. مهم...
دست‌هایش را محکم به زیر چشمانش کشید. نه، نباید اشک بریزد. او قول داده است. آخرین خواسته‌ی مادرش این بود که مرد باشد؛ محکم، استوار. مرد که گریه نمی‌کند! آری ریش و سبیل نداشت. قَدَش به زور به یک متر و 60 سانت می‌رسید. انگار همین دیروز بود که مادرش موهایش را می‌بافت و برایش قصه‌هایی از شاهنامه می‌خواند. چه روزهای خوبی بود. آنقدر خوب که بی‌توجه به سیلی که از آسمان به روی سرش روانه بود و بی‌اعتنا به افرادی که هر از گاهی باشتاب از کنارش عبور می‌کردند، غرق در افکارش لبخند می‌زد.
اما آن روزها دیگر گذشت. خوشی‌ها تاریخ انقضا دارند! واژه‌ی خوشبختی با مرگ پدرش کمرنگ شد؛ و با مرگ مادرش پر کشید. موهای بلندش کوتاه شد. خانه‌ی امیدش تبدیل به کابوس شب‌هایش شد. و اتاق خوابش دیگر مکان امن خانه و خنده‌های گاه و بیگاهش نبود. حتی دیوارهایش از صورتی به خاکستری تغییر رنگ داده بودند؛ و تنها صدایی که شبها از آن به گوش می‌رسید صدای نفس‌های خسته‌اش بود؛ که طعنه‌ای بود بر زنده بودنش! روی میزش بجای لوازم آرایش پر بود از فندک و چاقو و کلاه پسرانه و... خب کسی که مثل پسرها لباس می‌پوشد و مثل پسرها زندگی می‌کند باید هم برای دفاع چیزی به همراه داشته باشد؛ مخصوصا در محله ای که زندگی در آن برای دخترها غیرممکن است. مگر اینکه...
غرق در دنیای خودش بود که کم‌کم دنیا پیش چشمانش تیره و تار ‌شد. سعی کرد دهان باز کرده، فریاد بزند و کمک بخواهد. اما دهان باز کرده، یا نکرده بود که پلک‌هایش به روی هم افتادند.
***
صدای قدم‌هایی را در اطرافش می‌شنید. چشمانش را به ‌آرامی باز کرد. از شدت نور چشمانش را بست و کمی بعد دوباره باز کرد.
-بالاخره چشمای خوشگلتو باز کردی؟
سرش را چرخاند و به شخصی که در کنارش ایستاده بود نگاه کرد.
-نترس! من عزرائیلت نیستم. فقط یه دکترم؛ همین!
یادش آمد. آن شب از شدت ضعف کنار خیابان روی زمین افتاد.
-عزیزم صدامو می‌شنوی؟
با این حرف دکتر حواسش جمع شد:
-بله.
-خوبه. کم‌کم داشتیم نگرانت می‌شدیم، که تصمیم گرفتی بیدار شی. الان سه روزه که بی‌هوش بودی.
چشمانش از تعجب گرد شد. سه روز؟!
-خیلی ضعیف شده بودی. وقتی آوردنت بیمارستان، تمام بدنت یخ بود. معلوم نبود چند ساعت تو اون سرما زیر بارون بی‌هوش بودی.
فکر کرد؛ سه روز مدت زیادی ا‌ست. باید هر چه زودتر برود.


#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن
#بجنگ


در حال تایپ رمان فریاد نزن؛ بجنگ | khas کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Tabassoum، فاطمه بیابانی، elnaź вαnσσ و 12 نفر دیگر

khas

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
922
امتیاز واکنش
3,192
امتیاز
264
سن
23
محل سکونت
ی جایی بین زمین و آسمون، توی هوا معلق
زمان حضور
25 روز 2 ساعت 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
-می‌خوام برم. می‌شه برم؟
-نه. هنوز ضعیف تر از اون هستی که بتونی راه بری. ما نتونستیم با خانواده‌ات تماس بگیریم؛ حتما تا حالا خیلی نگران شدن. یه شماره تلفن ازشون بهم بده تا ما خبرشون کنیم.
چشمانش پر از غم شد و ترسی عجیب به صورتش دوید.
-من خانواده‌ای ندارم.
-اوه! واقعا متاسفم.
مَلی فکر کرد؛ همه همین حرف را می‌زنند. همه ابراز تاسف می‌کنند. اما می‌دانید چیست؟ درواقع هیچکس متاسف نیست؛ هیچکس در دنیای به این بزرگی بخاطر بلاهایی که سر خانواده‌اش آمد متاسف نیست؛ هیچکس! همه چند روزی را ابراز تاسف می‌کنند و بعد می‌روند. حتی پشت سرشان را هم نگاه نمی‌کنند! حتی نزدیکان آدم هم یادشان می‌رود که وجود داری. هیچکس برایش نجنگید. و همه توقع دارند فراموش کند. و روی پاهای خودش بایستد.
-اسمت چیه؟
حواسش جمع شد. دکتر چه گفت؟ به گمانم اسمش را پرسید.
-ملیحه.
-چند سالته؟
-17 سال.
-با این سن کم تنها زندگی می‌کنی؟!
چه باید می‌گفت؟ مادرش همیشه از دروغ متنفر بود. می‌گفت؛ آدم اگر دروغ نمی‌گفت دنیا جای بهتری می‌شد. پس سعی کرد راستش را بگوید.
-من... راستش... خُب... من... با ناپدریم زندگی می‌کنم. اما لطفا باهاش تماس نگیرین. اون حتما منو می‌کشه!
دست و پایش از ترس می‌لرزید.
-لطفا!
دکتر به آرامی نگاهش کرد. و فکر کرد؛ حتما دلیلی دارد که دختر بیچاره این چنین می‌لرزد.
-باشه. آروم باش! من باید برم به کارم برسم. تو هم بیشتر استراحت کن؛ بعدا حرف می‌زنیم.
لبخند زد؛ و از اتاق خارج شد.
***
دکتر به او توصیه کرده بود کمی استراحت کند؛ اما افکار مَلی اجازه‌ی استراحت به او نمی‌داد. به تنهایی از پس تمام این غم‌ها و مشکلات بر نمی‌آمد. او هنوز خیلی جوان بود. هنوز یک ماه مانده بود تا 18 سالش کامل شود و از زیر دست ناپدری‌اش فرار کند. تنها بود؛ هیچکس را نداشت. البته به جز اقوام و خویشاوندانی که با مرگ پدر و مادرش او را هم فراموش کرده بودند.
همه‌ی این‌ها به کنار او برای بعد از 18 سالگی هیچ برنامه ای نداشت؛ اینکه کجا زندگی کند؟ چطور خرج خودش را در بیاورد؟ اصلا چرا باید زندگی می‌کرد؟! دنیا خیلی وقت است که بی‌رحم شده؛ از وقتی که بجای عروسک خریدن مجبور شد عروسک بفروشد؛ بجای گریه کردن دردهایش مجبور شد نفس عمیق بکشد و لبخند بزند تا مادرش بیش از آن غصه نخورد.


#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن
#بجنگ


در حال تایپ رمان فریاد نزن؛ بجنگ | khas کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Tabassoum، فاطمه بیابانی، elnaź вαnσσ و 11 نفر دیگر

khas

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
922
امتیاز واکنش
3,192
امتیاز
264
سن
23
محل سکونت
ی جایی بین زمین و آسمون، توی هوا معلق
زمان حضور
25 روز 2 ساعت 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
شاید هم قبل تر از این‌ها... خیلی قبل تر! همان شبی که مشغول عروسک بازی، غرق در دنیای دخترانه‌اش منتظر بود که پدر از راه برسد، برایش از سفرش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان فریاد نزن؛ بجنگ | khas کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Tabassoum، فاطمه بیابانی، elnaź вαnσσ و 11 نفر دیگر

khas

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
922
امتیاز واکنش
3,192
امتیاز
264
سن
23
محل سکونت
ی جایی بین زمین و آسمون، توی هوا معلق
زمان حضور
25 روز 2 ساعت 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
دکتر لبخند زد و سعی کرد با نگاهش مَلی را تشویق کند تا با او حرف بزند. مَلی فکر کرد؛ اینهمه مدت گذشت و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان فریاد نزن؛ بجنگ | khas کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Tabassoum، فاطمه بیابانی، elnaź вαnσσ و 11 نفر دیگر

khas

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
922
امتیاز واکنش
3,192
امتیاز
264
سن
23
محل سکونت
ی جایی بین زمین و آسمون، توی هوا معلق
زمان حضور
25 روز 2 ساعت 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
به دکتر نگاه کرد. کاملا جدی به نظر می‌رسید. در نگاهش نه ترحم بود و نه تمسخر. در تمام این سال‌ها همیشه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان فریاد نزن؛ بجنگ | khas کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Tabassoum، فاطمه بیابانی، elnaź вαnσσ و 11 نفر دیگر

khas

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
922
امتیاز واکنش
3,192
امتیاز
264
سن
23
محل سکونت
ی جایی بین زمین و آسمون، توی هوا معلق
زمان حضور
25 روز 2 ساعت 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
با هر کلمه صدای مَلی غمگین‌تر می‌شد؛ انگار هرلحظه که می‌گذشت بیشتر غرق خاطرات می‌شد؛ طوری که بیرون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان فریاد نزن؛ بجنگ | khas کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Tabassoum، Ryhwn، فاطمه بیابانی و 11 نفر دیگر

khas

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
922
امتیاز واکنش
3,192
امتیاز
264
سن
23
محل سکونت
ی جایی بین زمین و آسمون، توی هوا معلق
زمان حضور
25 روز 2 ساعت 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
با صدای باز و بسته شدن در سر چرخاند؛ بدون نگاه هم می‌توانست حدس بزند دکتر است که وارد اتاق شده؛ او که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان فریاد نزن؛ بجنگ | khas کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Tabassoum، Ryhwn، فاطمه بیابانی و 9 نفر دیگر

khas

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/6/20
ارسال ها
922
امتیاز واکنش
3,192
امتیاز
264
سن
23
محل سکونت
ی جایی بین زمین و آسمون، توی هوا معلق
زمان حضور
25 روز 2 ساعت 7 دقیقه
نویسنده این موضوع
انجمن رمان‌نویسی | دانلود رمان جدید
سرش را پایین انداخته و دست‌هایش را در جیب کاپشن قدیمی‌اش فرو برد. هرچه به خانه نزدیک‌تر می‌شد قدم‌هایش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان فریاد نزن؛ بجنگ | khas کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Tabassoum، Ryhwn، فاطمه بیابانی و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا