رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...پسر؟ مگه اجاره بها و دخل و خرج میذاره هنوز تو محله عیونی باشیم؟ ادرس رو یادداشت کن.
سری به تاسف تکان و فورا خودکار مشکی رنگش را بردداشت و نشانی که حوالی خیابان بهار بود را یادداشت کرد و بعد از تشکری مفصل، شب بخیر را چاشنی مکالمه اش کرد.
#آقای_امید_ایمان_چرا؟
#داستان_کوتاه_آقای_امید_ایمان_چرا؟
...دیوانه بودند؟ اب دهانش را فرو داد و در ذهن دنبال واژهای گشت تا تسکین دهد خود را و دوست یار غارش را که روزی هم پای او میدوید تا شنیده شود! میدوید اما در گوش او نیز داستان سرایی میکرد تا کمتر بپیچد به پر و پای فلان مقام و بهمان رییس!
#آقای_امید_ایمان_چرا؟
#داستان_کوتاه_آقای_امید_ایمان_چرا؟
...را از روی میز برداشت. کاغذها را روی میز کوچک گذاشت و با باز کردن تک کشوی میز، یادداشتی بیرون آورد.
همزمان با نگاه کردن به شمارهی حک شده بر یادداشت کوچک، شمارهگیری کرد و از برای هیجانی که آرام آرام به رگهایش تزریق میشد، لبخند کمرنگ ی زد.
#آقای_امید_ایمان_چرا؟...
...و بی پروایی حاصلی جز تباه شدن بهترین روزهای زندگیاش نداشت. هنوز میخواست بنویسد؟ حرف داشت. خیلی هم داشت اما حالا که دیگر نمیخواست خودخواه باشد وسوسههای مارال شیطان وجودش میشد و مغزش را سوراخ میکرد. راست میگفت! امید دیگر امید نبود.
#آقای_امید_ایمان_چرا؟
#داستان_کوتاه_آقای_امید_ایمان_چرا؟
...تصورش را میکرد!
موهای موج دارش نامرتب در صورتش پخش شده بودند و زیر آن پارچه کیسهای سیاه رنگ، حتی توان نفس کشیدن هم نداشت. قطرات عرق نشسته بر صورتش، عصبیترش میکرد. کلافه دم عمیقی کشید.
آن قدرها هم که ادعایش را داشت؛ نترس و جسور نبود!
#آقای_امید_ایمان_چرا؟
#داستان_کوتاه_آقای_امید_ایمان_چرا؟
...کفش اسپرتش با سرامیکهای مربعی شکل، در اتاق پیچید و سبب معطوف شدن نگاه مشکی اسدی به او شد.
چرا کتمان؟ با خود تعارف نداشت. هر چند نمیخواست در این لحظهی پرتشویش، این واقعیت را بپذیرد که از ابتدا میدانست مقالهی او، جنجال در پیش دارد!
#آقای_امید_ایمان_چرا؟
#داستان_کوتاه_آقای_امید_ایمان_چرا؟
...اون فرد بود، نه؟
اسدی منفجر شد:
-ایمان تو کلت بوی قرمه سبزی میده! چقدر راحت و بیخیال صحبت میکنی! داشتن میاومدن در این جا رو تخته کنن، به سختی با هزار جور من بمیرم، تو نمیری؛ به تأخیر انداختم! چه غلطی میکنی؟ این شر و ورا چین مینویسی؟
#آقای_امید_ایمان_چرا؟...
...خانوم امانی برخلاف همیشه، ابروهای هفت و هشتیاش در هم گره خورده بودند و بی قراری از شلوغی میز نا مرتبش پیدا بود.
با دیدن او نفس عمیقی کشید و با گزیدن لـ*ـب رژ خوردهاش، به آرامی گفت:
-کجایی تو پسر؟ برو تو اتاق؛ امروز اسدی میزون نیست!
#آقای_امید_ایمان_چرا؟
#داستان_کوتاه_آقای_امید_ایمان_چرا؟
...کشاند.
لـ*ـبش را گاز گرفت و دستی به صورت ملتهبش کشید.
دیگر بس بود حصار! باید کاری میکرد؛ او به مارال مدیون بود، به مادرش و به امید ایمان! اما چه؟ چه کسی میدان میداد به یک روزنامه نگار بد سابقه که از قضا مهر اسارت به پیشانیاش پرچ شده بود؟
#آقای_امید_ایمان_چرا؟...
...ها برداشتهام و خود من است! اصلا این ایمان لعنتی جان میدهد برای بـ*ـغل کردن...
میدانی؟ امید تمام ان حرف های خاموش و لبخندهای پر صداست. گاهی که نه! همیشه دلم میخواهد #یک_امید_ایمان باشم.
و به راستی که بی #امید زندگی توهمی تکراری است.
#آقای_امید_ایمان_چرا؟
#داستان_کوتاه_آقای_امید_ایمان_چرا؟
...بیشتر است! آری، امید ایمان سابقهداری بود فرهنگی!
نقد و بررسی: نقد و بررسی - نقد و بررسی رمان آقای امید ایمان، چرا؟ | کار گروهی کاربران انجمن رمان98
این داستان اختصاصی انجمن رمان 98 تایپ شده و هرگونه کپی برداری، پیگرد جدی به همراه دارد!
#آقای_امید_ایمان_چرا؟...