رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#سودای_شقایق_ها
#پارت_15
من ذاتا آدم پرجنبوجوش و سختکوشی بودم و خیلی زود با کار فروشندگی سازگار شدم و الحق فروش خوبی هم داشتم. با رسیدن وقت ناهار بالاخره دست از کار کشیدیم و برای صرف ناهار به طبقه بالا فروشگاه رفتیم. پرستو با سرخوشی از فروش نسبتا خوبی که داشتیم مرا مخاطب قرار داد و گفت:
- بعد...
#سودای_شقایق_ها
#پارت_14
احساسات یکی از مهمترین ملاکهای سکوتِ بیمناک شب است. حال که در رختخواب دراز کشیده بودم، در این تنهایی و سکوت، تمام اتفاقاتی که در طول روز رخ داده بود به گوشهای رفته بود تا حس غم و دلتنگی هر چه بیشتر و بیشتر رخنمایی کند. انگار هر چه در طول روز تلاش کردم تا از این غم...
#سودای_شقایق_ها
#پارت_13
انگار خراب شدن خود به خود ماشین صفر که هشت ماه پیش خریداری شده بود دلیل قابل قبولی برای پدر و مادرم بود که زیاد پی ماجرا را نگرفتن و به ظاهر قانع شدند. مامان درحالی که مشغول سوزن زدن به شبهقالی که طرح گل رز با گلبرگ های بسیار بود گفت:
- بازم خدا رو شکر تو خیابون خراب...
#سودای_شقایق_ها
#پارت_12
#مهناز_رضوی
همانطور که در صندلی جلوی ماشین پرستو جاگیر میشدم رو به پرستو گفتم:
- چهکاری بود که نوشابه رو سر و صورت پسره ریختی؟!
پرستو که حالا ماشین را روشن کرده بود راه افتاد و جواب داد:
- اولا! به خاطر اینکه از لحظه ورودمون یک لحظه چشم ازم بر نمیداشت دیگه داشت...
#سودای_شقایق_ها
#پارت_10
#مهناز_رضوی
پرستو با صدایی محزون که هیچ ربطی به چهره خنثیاش نداشت گفت:
- ماهان اگه یک درصد هم جا داشت که من و تو به نتیجهای برسیم مطمئن باش من این دوستی رو بهم نمیزدم. دیگهم اصرار نکن و برای جفتمون از اینی که هست سختترش نکن؛ بذار با یک خاطره خوب از هم دیگه یاد...
#سودای_شقایق_ها
#پارت_9
#مهناز_رضوی
ناهید با لحنی سرشار از ناامیدی گفت:
-بیا اینم از عشق و عاشقیه سارا و سام؛ بعد از پنج سال اینجوری بهم خورد. اونوقت منِ سادهلوح نشستم به حرف های یه غریبه اونم تو وبلاگ دلخوش کردم و میخواستم بیشتر باهاش آشنا شم. حالا دیگه عمرا همچین کاری کنم.
پرستو که انگار...
#سودای_شقایق_ها
#پارت_8
#مهناز_رضوی
- پرستو تو الان داری طرفداری سام رو میکنی؟! مگه سارا چی کم گذاشت برای سام که همچین کاری کرد؟ اینقدر که سارا عاشق سام بود و دوستش داشت که حد نداشت.
- خب منم دارم همین رو میگم! نه به اون همه عشق و علاقه و آویزون بودن، نه به این یهویی عکسالعمل نشون دادن. تو...
#سودای_شقایق_ها
#پارت_6
پرستو ماشین را کنار خیابان پارک کرد و ادامه داد:
- دویست شیش رو دادیش رفت؟! چرا استعفا دادی خره؟!
دستش را جلوی دهانش مشت کرد و با افسوس ادامه داد:
- اِ اِ اِ، اون همه برای اون شرکت کار کردی که که آخرش به همین راحتی استعفا بدی؟! همش یک ترم از درست مونده بود؛ قشنگ با مدرک...
#سودای_شقایق_ها
#پارت_4
ضربه طوری کاری بود که هیچ صدایی جز گرومپ بدی نیامد. من فقط توانستم چشمانم را ببندم. لحظهای بعد با چشمان بسته منتظر فریاد یا گریه ناهید بودم اما هیچ صدایی نیامد. بالاخره جرات کردم و چشمانم را باز کردم و اولین چیزی که به چشمم خورد، صورت کبود شده ناهید و دهان بازش بود که...
#سودای_شقایق_ها
#پارت_3
دیگر نتوانستم بیشتر از آن تظاهر به بیخیالی کنم و ناگهان گریه سر دادم، میان گریه ام گفتم:
- خیلی خوشگل بود!
ناهید به طرفم آمد و بـ*ـغلم کرد. همینطور که سرم را به سـ*ـینه اش فشار میداد با صدایی محزون گفت:
- غصه نخور سارا! به این فکر کن که چقدر خوب شد الان فهمیدی! اگه باهاش...
#سودای_شقایق_ها
#پارت_2
بلافاصله بعد از چند بوق گرفت و مثل همیشه پر انرژی سلام کرد. جوابش را دادم و پرسیدم:
- ناهید کجایی؟!
- آرایشگاه، چطور مگه؟!
- هیچی با سام به هم زدم. حالم خوش نیست، میشه بیام آرایشگاه؟
- چی؟! با سام به هم زدی، چرا؟
- بذار بیام بهت میگم.
- باشه بیا! نازی آرایشگاه نیست...
#سودای_شقایق_ها
#پارت_1
کاش قبل از اینکه لیوان پر آبمیوه را روی پیراهن سفید و ماکدارش خالی میکردم، به اینجای کار یعنی اخراج شدنم فکر میکردم. کمی طول کشید تا از شوک حرفهایش در بیام.
با صدای بلند و حق به جانبی فریاد کشیدم:
- گور پدر کار. چه بهتر! اینطوری زودتر من فراموشت میکنم.
کوتاه نیامد و...