رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#شبیخوننیرنگ
#پارت۷
«روزخاکسپاری»
از اتفاقات افتاده باخبر بودم اما بازم باورم نمیشد. همهاش فکر میکردم بخوابم و بیدار بشم همه چیز به حالت اول برمیگرده.
گوشهای نشسته بودم و به جمعیت سیاهپوشی که یکییکی یا چند نفری از راه میرسیدن نگاه می کردم.
آمبولانس جلوی در بود. صدای گریههای بلند خاله و...
#پارت۷
صداش چرا میلرزه، نمیدونم چرا جرعت اینو که برگردم نگاش کنم و به حرفاش گوش بدم رو نداشتم.
دوباره با همون لحن آروم گفت:
- نیهان؟
نمیدونم چرا زبونم قفل شد، نتونستم جوابش رو بدم.
با صدای لرزون و آغشته به غم گفت:
- نمیخوای نگام کنی؟
دیگه طاقت نیاوردم برگشتم بپرسم و بشنوم که دیدم رو سرش باند...
هامان فقط نگاهش میکند. مرسیا نگاهش روی هردو میچرخد و بعد موهای لاریسا را میگیرد و او را مجبور به ایستادن میکند. لاریسا با چشمانی پر از اشک نگاهش روی هامان مینشیند. هامان با اخم بلند شده و دست مرسیا را میگیرد:
- ولش کن.
سعی میکند موهای لاریسا را از دست مرسیا بیرون بکشد و بلاخره موفق...
#پارت۷
شئ براقی که در دستانی قرار داشت همانند کلید من بود؛ پایان کنجکاویام قرار بود اینگونه تمام شود؟ قرار بود دستگیر شوم؟ خودم که هیچ برای مادربزرگم هم دردسر ایجاد میشد، به غیر از صدای مرد که گفت( این مال توئه؟) صدای دیگری به گوش نرسید.
راستی! عجب صدای پر ابهتی داشت! صدایی که از شدت بم و خش...