خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: سماع_کبود

  1. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان سماع کبود | *ELNAZ* و ~Reihaneh Radfar~ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #سماع_کبود #پارت_۱۲ (به قلم الناز زجرکشیده از دست ریحانه!) تبسم خنده‌ای کرد و دستی به لباسش کشید. - آروم باش تاوان. اتفاقی نیافتاده. توهم نمی‌اومدی خودم می‌تونستم بهش بگم حدش رو حفظ کنه! تاوان ابرویی بالا انداخت. انگار تبسم زیاد هم بدش نیامده بود از معاشرت با ادم‌های اینجا. - شوخی‌ات گرفته؟...
  2. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان سماع کبود | *ELNAZ* و ~Reihaneh Radfar~ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #سماع_کبود #پارت10 (به قلم ریحانه‌رادفر) با صدای برخورد کفش‌های فردی به سنگ‌های مرمرینِ تراس بزرگ عمارت تارخ فشار دستانش را به دور نرده‌های سنگی بیشتر می‌کند. از نوع راه رفتن و صدای قدم‌هایش تشخیص می‌داد که تارخ پا به خلوت‌اش گذاشته باشد. بدون آن‌که سرش را باز به‌سوی او باز گرداند به طبیعت...
  3. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان سماع کبود | *ELNAZ* و ~Reihaneh Radfar~ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #سماع_کبود #پارت_۹ به قلم الناز خسته! تاوان با دیدن تارخ که به طرفشان می‌آمد آرام سمت تبسم لـ*ـب زد. - خودت رو جمع کن! تبسم خنده‌ای کرد و چیزی نگفت. تارخ لبخند نامحسوسی به تاوان زد. مثل همیشه شیک! پیراهن سفید و رویش جلیقه آبی نفتی رنگ و کت و شلوار ستی به تن کرده بود. موهای قهوه‌ای رنگش را بالا...
  4. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان سماع کبود | *ELNAZ* و ~Reihaneh Radfar~ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #سماع_کبود #پارت_8 به قلم الناز تبسم آهی کشید. خسته شده بود از این بحث‌های همیشگی. می‌دانست پدرش به هیچکس رحم نمی‌کرد و از هر کس می‌توانست به نحوی در کارهایش استفاده می‌کرد؛ حتی از تبسم. اگر خواسته بود تبسم در انگلیس درس بخواند، برای این بود می‌خواست که از او و کارهایش دور باشد. این نهایت...
  5. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان سماع کبود | *ELNAZ* و ~Reihaneh Radfar~ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #سماع_کبود #پارت_7 نیما را از بچگی می‌شناخت. رفیق همیشگی بهمن که جانش را مدیونش بود. یک بار که نزدیک بود پلیس‌ها دستگیرش کنند، بهمن نجاتش داد و به مدت دو هفته در خانه‌اش پناه داد و بعد قاچاقی از کشور خارجش کرد. همان کمک شد جبران‌های پی در پی نیما! - خب بفرسته. مگه بار اولشه! تو چرا انقدر نگران...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا