رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...انگار از قبل برنامه همه چیز را چیده بود گفت:
- چهارشنبه عصر حرکت کنی شب اینجایی. پنجشنبه میان و بعدم جمعه صبح برمیگردی کرمانشاه.
مهجبین که فقط میخواست تماس را قطع کند تا بلکه نفسی تازه کند و قلبش آرام شود، «باشه»ای گفت و بعد خداحافظی تماس را قطع کرد.
***
#ئوین_دار
#رمان_ئوین_دار...
...را آرام نشان دهد رو به مهجبینی که حال در یک قدمیاش ایستاده بود گفت:
- اون میاد منو میگیره. حالا میبینی.
مهجبین دو دستش را به حالت دعایی جلو آورد و گفت:
- به حق پنج تن به مرادت میرسی و من از شر تو و این حیدری حیدریت خلاص میشم. حالا هم بجنب دیر شد.
***
#ئوین_دار
#رمان_ئوین_دار
#ساغر_هاشمی_مقدم
...با دستمال پاک کرد و رو به مهجبین گفت:
- بزار یه مسواک ریز بزنم و بیام.
مهجبین حرصی کیفش را روی زمین کوباند و همانجا نشست. ابروهای درهم کشیده و نفسهای بلندش خبر از عصبانیتش را میداد. از لاکپشتی بودن سارا متنفر بود و تقریباً این برنامهی هرروزشان بود.
#ئوین_دار
#رمان_ئوین_دار
#ساغر_هاشمی_مقدم
...- اونو که قبلاً زدم.
و سپس چشمکی زد و به دستشویی رفت. رفتار و اخلاق بیاحساس و خشک سارا را دوست داشت. بهظاهر سنگ بود و ابراز احساسات کردن را نیاموخته بود؛ اما در درون کودکی بود که تشنه محبت بود و کوچکترین چیزی آزارش میداد؛ اما هرگز چیزی را بروز نمیداد.
#ئوین_دار
#رمان_ئوین_دار...
...ساک عقب کشید و گفت:
- اصلا و ابدا، بچه با همه تعارف با منم تعارف؟ برو بالا میارم برات.
- آخه سه طبقهست. اذیت میشید.
- وای بچه! برو بالا میارم دیگه.
مهجبین دیگر تا طبقهی سوم حرفی نزد و فقط هنگامی که خانم براتی ساک را تحویل داد، از او تشکر و قدردانی کرد.
#ئوین_دار
#رمان_ئوین_دار...
...از حرکت ناگهانی ابراهیم جا خورده و خود را کمی جمع کرد. ابراهیم با چشمانی گرد و با صدایی که از شوق میلرزید گفت:
- لعنتی؛ این خفن پولدار دیگه کیه؟
سپس با همان چشمان درخشان به مهجبین نگاه کرد و ادامه داد:
- رنجرور ایووکه، میفهمی؟ لعنتی چه تر و تمیز و خفنه!
#ئوین_دار
#رمان_ئوین_دار...
...* زن سبزی میخواست خودشو بندازه تو سد، با بدبختی درش آوردن؛ باید با بابا بریم خونهشون ببینم چرا این کار رو کرده و ببینیم چیکار میکنیم براشون.
* صبر کن تا منم باهاتون بیام
* آخه تو میخوای بیای کجا؟ خودمون دوتا میریم ببینم چی میشه؛ بمون تو خونه تا برگردیم.
#ئوین_دار
#رمان_ئوین_دار...
...نزدی تو سَرش، الان اینجوری نمیشد! من اون روز بدبخت شدم که شدم زن تو! من اون روز بدبخت شدم که بچهمو، خودمو، زندگیمو دادم دست تو؛ به حرفت گوش دادم.
* برو بیرون؛ برو بیرون که اینجا جای تو نیست؛ برو بیرون نبینمت؛ برو بیرون تا نکشتمت؛ میگم برو بیرون!
#ئوین_دار
#رمان_ئوین_دار
#ساغر_هاشمی_مقدم
...اینکه یک هفته به عید باقیمانده بود هنوز برف و سرما بود.
بر روی سکوی سیمانی زیر پنجره نشست و سرش را به پنجره انباری تکیه داد.
به آمدن وجیهه و دخترک بیچاره فکر میکرد. به اینکه دخترک چه برنامههایی برای سال جدیدش داشته و حال تمام برنامههایش زیر خاک است.
#ئوین_دار
#رمان_ئوین_دار
#ساغر_هاشمی_مقدم
...خاطر بارانهای سیل آسای اخیر، هنوز بوی نم میدهد و بر روی دیوارهای گچکاری شدهاش لکههای زردی که ناشی از نفوز آب است، خودنمایی میکند.
گلها را درون شیشه مرباهای پُر آب دور تا دور اتاق میچیند و بعد انگشتش را به نشانه تهدید برای مهبد و محمد بالا میبرد.
#ئوین_دار
#رمان_ئوین_دار...
...ز سایههای تاریک در دل شب، خوفناکتر نبودن توست!
زین پایهی عشق را منزه کردم به شفقتی دور از ریا.
تو را به این دار فنا، به شبنم روی گلها، به طینت زلال دلها
به بهشتی از حور و پریا، ندهم به کس تو را.
میبینی جان جانانم، که در قلب تو مهمانم؟
#اوزان_نویس
#ئوین_دار
#رمان_ئوین_دار
#ساغر_هاشمی_مقدم
...کوههای زاگرس بلندترین آسمان خراشها محسوب میشوند، دختری بر پیکر غرب میخفتد تا شاید زمزمهی عشق در خواب گیسوان بلوطی رنگش را نوازش کند. و درست زمانی که ذهن آشوب گذشته را به خاک میسپارد، آشوبی دیگر زبانه میکشد و پیکر غرب را به خاکستری شعلهور بدل میکند.
#ئوین_دار
#رمان_ئوین_دار...