رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
بنام خدا
#پارت_نهم
#تابستانی_که_برف_بارید
#زینب_نامداری
با صدای پدرم از فکر درمیام و چون متوجه نشدم چه گفته جواب صحبت قبلیش رو میدم.
-نه ناهار خوردم... با سپیده رفتم فسفودی.
لـ*ـبهایش که برای صحبت جم میخوره، منم سریع با لحن مخصوص به خودش شروع میکنم به گفتن حرف تکراریش و صحبتمان همزمان میشه...
بنام خدا
#پارت_هشتم
#تابستانی_که_برف_بارید
#زینب_نامداری
روی نیمکت چوبی پارک نشستهام و بازی کودکان فارغ از هیاهوی دنیای آدم بزرگها را نگاه میکنم. بوی خاک باران خورده مشامم را نوازش میکند. برگهای پاییزی کفپوش رنگارنگی ایجاد کرده و صدای خشخش آن زیر پای عابران سمفونی زیبایی را رقم میزند...
بنام خدا
#پارت_هفتم
#تابستانی_که_برف_بارید
#زینب_نامداری
سیمون که در ماشین را باز میکنه از دستکاری بانداژ سرم دست میکشم و شالم را مرتب میکنم. سیمون پاکت داروها را روی پایم میذاره و ماشین را روشن میکنه. نگاهی توأم با خنده به من میندازه و میگه:
-درسته من گفتم به کارهای بدبدت فکر کن ولی نه...
بنام خدا
#پارت_ششم
#تابستانی_که_برف_بارید #زینب_نامداری
همهجا تاریک است، ناگهان نوری از دور دستها میدرخشد، به دنبال نور میدوم؛ صدایی در فضا میپیچد کسی نامم را صدا میزند، مستأصل میایستم، آن نور بزرگ و بزرگتر میشود، صدا از داخل تاریکی واضح به گوش میرسد میخواهم به سمت تاریکی بدوم ولی...
یاحق
#پارت_پنجم
#تابستانی_که_برف_بارید #زینب_نامداری
خدا میداند چقدر دلم برای تماشای بازی کودکان لک زده بود، روبرویشان روی نیمکت زرد رنگ مینشینم و هیجانم را با زدن نیم پوتم روی زمین نشان میدهم، کودکان در رده سنی های مختلف در تلاشند با اندک برف باقی مانده از بارش دیشب آدم برفی که به نیمه رسیده...
بنام خدا
#پارت_چهارم
#تابستانی_که_برف_بارید #زینب_نامداری
از فرط خستگی خودم را با کیسههای خرید روی تنها کاناپه اتاقمان میاندازم و دراز میکشم. به دنبال من اَبی با دستهایی پر از کیسههای خرید وارد میشه و درب را با پایش میبنده. همانجا وسط اتاق مینشینه و موهای خرماییش را از بند کش مو آزاد...
به نام خدا
#پارت_سوم
#تابستانی_که_برف_بارید #زینب_نامداری
به سیمون چشم دوختهام که با دقت درحال برطرف کردن اشکالات طراحی مشترک من و اَبی است. قطعا اگر هرکس دیگری توی موقعیت من بود عاشق این پسر گندمگون چشم آبی میشد؛ ای کاش زودتر، خیلی زودتر قبل از این ماجراها او را میدیدم آنوقت قطعا اوضاع...
بنام خدا
#پارت_دوم
#تابستانی_که_برف_بارید #زینب_نامداری
خودم را از پنجره یک و نیم در دو متری خوابگاه بیشتر بیرون میکشم تا او را بهتر ببینم. سیمون پالتوی مشکی پوشیده و با آن کلاه بافتنی طوسیاش بامزهتر شده است. باد دستهای از موهای مشکیام را که از زیر شال بیرون زده به رقص در آورد. سیمون اشاره...