رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
دستم برای بستن آب جلو میرود که دست زیبا زودتر از من به شیر رسیده و آن را میبندد. درست کنارم ایستاده بود. سریع قابلمه را برمیدارم و بلند میکنم که آب درونش، تکان شدیدی خورده و کمی از آن درون سینک میریزد.
صدای خنده زیبا، اخمهایم را درهم میکند. از این دستپاچگی و ترسم نسبت به او، از دست خودم...
#پارت24
جیک :
مردی غول پیکر بالای سرم ایستاده بود شبیه خفاش ها بود.
آب دهنم رو قورت دادم.
لبخندی چندش زد! _خوش اومدی لرد سیاه معمور ویژمون تورو برگردوند.
من تعجب کرده بودم به دورو برم نگاه می کردم داشتن با من حرف می زدن بهم گفت لرد سیاه؟
از روی زمین گلی بلند شدم .
_ فکر کنم اشتباهی شده من اسم...
#پارت28
داشتم نفس کم میآوردم این سایهها دست از سرم بر نمیداشتند انقدر دویدم تا رسیدم به جنازهی خونین اون دختر که چشمای آبیش بدجور عذابم میداد. صدای جیغهای ممتد.. همه چیز بوی خون میداد؛ بوی تعفن، بوی خیـ*ـانت.
با حس پرت شدن از پرتگاه و جیغی که زدم از خواب پریدم، این کابوسای لعنتی دست از سرم...
#پارت27
از دستشویی بیرون اومدم که رفتم تو یکی، دماغم درد گرفته بود درحالی که بینیام را مالش میدادم سرم را آوردم بالا تا چند تا فحش آبدار نثارش بکنم. یکی از همون پسرای دوست بهراد بود.
صدام رو انداختم پس کلهام و گفتم:
- هوی مگه کوری؟
ابرویی بالا انداخت و گفت:
- میبخشید.. کاری باهاتون داشتم...
#پارت26
- فقط المیرا جون حواست باشه این پسر خالهی ما بعضی اوقات خیلی نمک میریزه، فقط کافیه یکم پیچهاش رو سفت کنی یه خورده هم روغن کاریش کنی اونوقت عین روز اوّل برات کار میکنه.
المیرا در جواب آتوسا گفت:
- بابا مثلاً پسر عمومه، خوب میدونم چطور پیچهاش و سفت کنم.
آتوسا که تازه متوجه دختر کنار...
#پارت25
پسره سرش را بالا آورد و با لبخند به آتوسا نگاه کرد.
- بهبه دختر خاله عزیز چه عجب ما شما رو زیارت کردیم.
آروین دستی به پشت سرش کشید و گفت:
- چه خبر از اون داداش مشنگت؟ تنها اومدی؟
-خوبه، نه با دوستام اومدم فکر کنم یکیشون رو بشناسی اگه یادت باشه سهچهار سال پیش باهاش اومدیم شمال خونه...
#پارت24
بعد هم نگاهی به خواهرش، آهار کرد و باصدایی نالهوار گفت:
- تقصیر تو هم هست آهار خانم هی این ترانه رو آنتریک میکنی! بیا لگد زد به بخت ما.
چشمانم را گرد کردم و گفتم:
- وا ﻣﮕﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻛﺎری ﻛﺮدم؟
سارا هم سریع جواب داد:
- ﺧﺐ ﻋﻴﻦ ﻳﺎﺑﻮ جفتک ﭘﺮوﻧﺪی ﺗﻮ ﺻﻮرت ﭘﺴﺮه، از اﺧﻤﺎش ﭘﻴﺪاﺳﺖ. ﺑﻤﻴﺮم ﻣﺎدر...