خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
  1. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...نه هم صحبتی که دل و زبانش یکی باشد. آخرش هم به دست یکی خواهم مرد شاید اگر می‌دانستم عاقبت طعمه‌‌ی عشق می‌شوم، هیچوقت از حدم نمی‌گذاشتم. هیچوقت عشق را طلب نمی‌کردم. هیچوقت بازی های کودکی را رها نمی‌کردم. هیچوقت هیچوقت و آخر من ماندمو هیچوقت های تمام نشدنی... #دلنوشته_رویای_ندیدنت #فاطمه_قاسمی
  2. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...باری ازغم که جرعت گفتنشان را نداری وقتی همیشه کمک می‌کنی نمی‌توانی یکبار نه بگویی چون دروغگو می‌خواننت کم کم به تو خودپسند هم می‌گویند آخرش هیچکس یک ممنون خشک و خالی به تو نمی‌گوید گویا تو فقط آمده‌ای تا کمک حال دیگران باشی و خودت همیشه از غم و غصه و کمک تهی. #دلنوشته_رویای_ندیدنت #فاطمه_قاسمی
  3. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...نشسته ام. تنهای تنها. باخیال تو گاهی قدم می‌زنم. بی توجه به سرماو سرخی دست هایم، تا انتهای پیاده رو میرم و فقط صدای خش خش له شدن برگها زیر پایم به گوشم می‌رسد یادش به خیر پارسال همین موقع. من بودمو، تو بودی، حرف های عاشقانه.. دست در دست، و نگاهای خیره‌ی مردم. #دلنوشته_رویای_ندیدنت #فاطمه_قاسمی
  4. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...دختری یا پسر کوچکی یا بزرگ فاصله‌ات یک قدم است یا هزارن فرسنگ فقط دلت می‌جوشد، برای یک بار دیدنش گاهی حتی کنارت نشسته، اما باز دلتنگی این دلتنگی هم فلسفه ی عجیبی دارد. دوره‌ات که بکند، کارت تمام است. در شاد ترین مکانم غمگینی، اگر اوکه باید باشد، کنارت نباشد. #دلنوشته_رویای_ندیدنت #فاطمه_قاسمی
  5. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...بود. گویا به اتشم کشیده اند.. با هرقطره‌ی اشکش خنجری به قلبم رفت.. نه هنوزم دوستش داشتم..حتی از اون سوی دنیا حتی با همه ی بدی هایش... باز دوستش داشتم. با گریه خوابش برد. برای بار آخر سرم را روی قلبش گذاشتم و بعد برای همیشه رفتم...رفتم از دنیای که هیچش معلوم نیست. #دلنوشته_رویای_ندیدنت...
  6. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...است. اما جواب من فقط لبخند بود وبس. تمام دغدغه ام نبودن صف صبگاهی بود. اما الان دلتنگم، دلتنگم ساعاتی که بیهوده رفت. دلتنگم، دلتگ اینکه دوباره بی دغدغه در دست بگیرم دست های دوستانم را. می‌دانی دلم برای حرف زدن های سرکلاس تنگ شده. آه از ان همه مهر که بیهوده رفت. #دلنوشته_رویای_ندیدنت #فاطمه-قاسمی
  7. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...لابه لای موهایت تاب دهم، بی تابم کرده بعضی وقتا دوست دارم فریاد کنم نامت را اما حیف، حیف که این فریاد را فقط من و خدایم می شنویم خوب است که می توانم از تو بنویسم اما نوشتن از تو در عین شیرین بودن، تلخ ترینه نوشته هاست. همچون فرهاد که تلخ تریت خاطره اش شیرین بود. #دلنوشته_رویای_ندیدنت...
  8. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...لباس مردانه که میبینم، ناگاه او را درآن تصور می‌کنم. باهمان حالت همیشگی، و اعتماد به نفسش، که خود را زیباترینه مردان می‌خواند، تا من بخندم. وای، وای برمن عاشق. باز که از او نوشتم. باز که آخر جمله ام به او ختم شد. مادرم راست می‌گفت که من حواس پرت ترین دختر شهرم. #دلنوشته_رویای_ندیدنت #فاطمه_قاسمی
  9. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...آرام کوله بارش را برداشت و رفت. خیلی ها وقتی دورشان شلوغ شد. خودشان را گم می‌کنند. یادشان نمی آید که بودند و با چه کس این شده اند. اگر بزرگ ترین عالم بشوی.‌بازهم کوچکی در کنار مادرت. مادری که همه جان و تنش، جوانیش را صرف تو کرد و فقط یک داد و اخم از تو نصیبش شد. #دلنوشته_رویای_ندیدنت...
  10. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...باقی مانده و از ابروهای کمانیم فقط جای خالی... چشمانم دگر سوی ندارد. نفسم تلاشی برای بیرون آمدن از گلویم نمی‌کند. میدانی من مرگم را وقتی باور کردم که، دگر بوی نم خاک را دوست نداشتم. دگر از خاک بدم می آید. آری از وقتی که تو را در آ*غو*شش گرفت و دگر به من پس نداد. #دلنوشته_رویای_ندیدنت #فاطمه‌قاسمی
  11. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...گرم داری؟ نکند یادت برود شال گردنت را دور گردنت ببندی... می‌دانی...توکه رفتی من مردم... دیگر کسی به فکر لباس تنم نیست. دیگر خبری از خنده کردن نیست. دیگه دستها و نوازش تو نیست. دوباره اشک هایم سرازیر شد. بازهم من بودمو، ربان مشکی گوشه‌ی عکست که خفه ام می‌کرد. #دلنوشته_رویای_ندیدنت #فاطمه‌قاسمی
  12. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...می گردی؟ حرف‌ها دگر باهم ناآشنا شده‌اند. تو چرا دنبال واژه‌ها می‌گردی؟ غروب کرده اگر عشق میان آدمیان. دل من ،چرا دنبال حوا می‌گردی؟ از هر جمله‌ی من، درد می‌چکد فقط. تو دنبال چه چیز می‌گردی؟ ای دل تنهای من، تا کسی به نام الله است. تو چرا دنبال بنده‌اش می‌گردی؟ #دلنوشته_رویای_ندیدنت #فاطمه_قاسمی
  13. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...فرقی ندارد. آیا به راستی بین شب و روز فرقی نیست؟ هردو درآسمانند؛ اما فرقشان زمین تاآسمان است. چه فایده او که نمی‌داند. او که نمی‌فهمد. وقتی با دست خودت برایش شال گردان می‌بافی و خودت در سوز پاییزی بی شال بیرون می‌زنی. یخ می‌کنی. اما نه از سوز سرما. از بی مهری. #دلنوشته_رویای_ندیدنت #فاطمه_قاسمی
  14. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...برای روزهای تنگ شده که باهم این جاده را قدم می زدیم. نترس خوب من. نترس، بعد از توهم همدم‌های خواهم داشت. نه چند روز، نه چند ماه، بلکه تا آخر عمر. آنها از تو باوفا ترند. قسم خورده‌اند که بعد تو همیشه بامن باشند. تو آنها را کم وبیش می‌شناسی. غم وغصه ورنج وتنهایی. #دلنوشته_رویای_ندیدنت...
  15. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...دختر و پسر‌های کوچکی که به امید تحصیل، به مدرسه می‌آیند؛ اما نه پول لباس خریدن را دارند و نه کیف وکفش درست.. شاید بتوانم با یک مداد سیاه، خوشی را بر دل پاکشان بنویسم؛ وبایک پاک کن، غم از چهره‌ی زیبایشان پاک کنم. کاش انقدر توانا بودم، که بگویم بامن، همه چیز بامن. #دلنوشته_رویای_ندیدنت...
  16. FaTeMeH QaSeMi

    کامل شده رویای ندیدنت | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...می‌داند که آخر خط نگاهم ابرهای هستند، که من درمیانشان، رخ تورا می‌جویم و با قطره‌های باران، بذر عشقت را دردلم آبیاری می‌کنم. حالم تعریفی ندارد؛ انگار رسیدن به تومحال است. امانه، هنوز روزنه‌ی امیدی هست. خدا زلیخا را به یوسف رساند، من وتو که باهم فاصله‌ای نداریم. #دلنوشته_رویای_ندیدنت...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا