رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت۱۱
تقهای به در زدم و بعد شنیدن کلمه بفرمایید در رو باز کردم و وارد شدم. و بازهم همون لبخند همیشگی روی لبای بزرگمهر! انگار کاملا متضاد همیم. منی که چی بشه بخندم یا لبخند بزنم، و بزرگمهری که تاحالا بدون لبخند ندیدمش.
بیخیال اینچیزا شدم و درجواب سلام پرانرژیش، سلامی دادم و روی صندلی...
#شبیخوننیرنگ
#پارت۱۱
کنار قبرشون نشستم و بیتابی میکردم که دستی روی شونهام نشست:
- عزیزم با این گریههات روحشون رو عذاب نده؛ میدونم سخته خدا صبرت بده.
نگاه اشکیم رو بهش دوختم. زندایی مهناز بعد از این حرفش و سکوت من روی دو پاهاش نشست و مشغول خوندن فاتحه شد.
تقریبا از فرط اشک ریختن بیهوش...
#پارت۱۱
با مأموری که دستبند رو به دستم زد و پشت سرم میاومد، از سالن تاریک و خلوت زندان رد میشدیم.
قدمهام رو آهسته و کوتاه برمیداشتم و هربار که چادر از روی سرم لیز میخورد، به خاطر اصرار مأمور با دستایی که بهش دستبند زده بود یکم میکشیدمش جلو.
صورت بیروحم اذیتم میکرد؛ ولی به جای اون توی...
#پارت۱۱
یواشکی به سمت اتاق مامان اینا رفتم.
خداروشکر رمز گاوصندوق رو میدونستم وگرنه الان کارم زار بود.
طلا هام رو به همراه کمی پول تو کیفم خالی کردم و زودی رفتم به اتاقم، باید هرچه زود تر وسایلم رو بر میداشتم واز خونه میزدم بیرون.
خداروشکر فاطیما هم رفته بود اتاقش
چون دلم نمیخواست لحظه ای که...
یک اصطبل بزرگ چوبی که بوی مدفوع اسبها کل فضای آن را گرفته بود. صدای شیهه اسبها هر چند ثانیه یکبار شنیده میشد.
لاریسا نگاهش به خونهای خشکیده بر دستانش، قفل شده و در این وضعیت نگران کاههای چسبیده به لباسش نبود.
صدای هامان را از پشت دیوار چوبی کنارش میشنود:
- لاریسا خوبی؟
آهی میکشد:
- نزدیک...
#پارت۱۱
#آیناز
ابرویی بالا انداختم و دست به سـ*ـینه نشستم. کمی به جلو متمایل شدم و گفتم:
- فکر میکنم به توافق رسیدیم؟
اون هم به جلو خم شد و جواب داد:
- بله بله، قبل از حضورم تحقیق کرده بودم دربارهتون و میدونم که در عرض یک سال که از شروع فعالیت رسمیتون تو حوضهی حقوق و وکالت میگذره چه...
#پارت۱۱
حرف زدن با او بی فایده بود، او مرا تعقیب کرده که انتقام بگیرد.جرارد به سمتم هجوم آورد، موهایم را در دست گرفت و کمرم را محکم به تیر برقی که پشتم بود کوبید، تحقیر دیگر کافی بود باید قبل از آنکه شدت درد زیاد شود و تضعیفم کند کاری میکردم، تمام توانم را در نوک پای راستم قرار دادم و به ساق...