رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...به دهانم. آبرو داری کن!
نامه را محکمتر در بر گرفت و به سختی پایش را از دستان یخ بستهی منیژه خاتون جدا کرد.
- چارقد سر کن، میریم حجرهی حاج علیاکبر!
تبسم لرزان دخترک، با صدای برخورد دو طرف در، یکی شد:
- یا سبط پیامبر (ص).
{1}: عروس
{2}: به اتمام رساندن
#گرگاس
#تاریخ_میبلعد...
...نوای جلال او را به سمت کاشانهشان کشاند:
-منیژه خآتون، بیا داخل. مگه نمیبینی وضع معبرها تعریفی نداره؟
#گرگاس
#تاریخ_میبلعد
#دختر_گیلکان_جیران
سلام عزیزان.
شاید لازم باشه یک سری توضیحاتی رو در مورد واژه «خاتون» بگم خدمتتون.
واژه خاتون اگه اشتباه نکنم از زمان ورود ترکان به ایران و تشکیل...
...بلند و سرمهای اش باد میزد، تبسم خستهای زد:
-سلامت باشی. قربانِ سرت عزیزکٌم.
از بوی آبگوشت پیچیده در تنورخانه، سرخوش و غرق صحبت با همسر دوم پدرش بود که به ناگاه صدای کلفت جلال، در صحن پیچید:
-منیژه، صبیهی حاج آقا آشتیانی میخواد دو کلوم باهات اختلاط کنه!
#گرگاس
#تاریخ_میبلعد...
...اند برو، پس توقف را بلد نیست. در گوشش خواندهاند، بدان! مغزش را از جملهی "زندگی سراسر ماجراجویی ست" سرازیر کردهاند. اما نگفته اند، "شاید، آخر زندگی ات را بگیرد"
"مَرگَت مبارک پسرکم، بخواب که آسوده شدی!"
#دختر_گیلکان_جیران
#تاریخ_میبلعد
#در_تقاطع_یک_نفس
زادهی مغزِ مریضِ یک دانشجوی تاریخ! (:
...که استفادهی چندانی هم از آن خانهی متروکه نمیشد. آن گلولهی آتشین بغضِ خفته در گلویش را با نفس عمیقی، به انتهای قلب سردش پرتاب کرد و به کمک دیگر جوانان روستا، تابوت را در کنار قبری خالی، به روی زمین گذاشت.
#دختر_گیلکان_جیران
#تاریخ_میبلعد
#در_تقاطع_یک_نفس
بهترین سایت رمان نویسی
انجمن رمان 98
...خطاب نکند، التماس میکرد که دیگر پسر ارشدش نباشد؛ تا بتواند آزادانه خود را میان ماتم همسرش رها کند.
ناگهان پسری دامون را کنار زد و خود تابوت را به دوش کشید.
-داداش، شما حالت خوب نیست! من زیر تابوت رو میگیرم.
#دختر_گیلکان_جیران
#تاریخ_میبلعد
#در_تقاطع_یک_نفس
بهترین سایت رمان نویسی
انجمن رمان 98
...سمت خدمتکارِ چهار دیواریاش رفت:
-زهرا، کارهای جیران رو انجام بده و آمادهش کن، تیرهترین لباسی که داره رو تنش کن.
صدای با صلابت و جذبهی ماه طلعت بانو شنیده شد:
-گفتم نوهی من نباید لباس مشکی بپوشه دامون!
***
#دختر_گیلکان_جیران
#تاریخ_میبلعد
#در_تقاطع_یک_نفس
بهترین سایت رمان نویسی
انجمن رمان 98
...پسرم، قوی باش. مبادا چشمهای سبزت جلوی دخترکت، پٌر بشه! گلچهره رفت... خدا رحمتش کنه، دنیا که به آخر نرسیده. اجازه نده جِگَر گوشهت بیپناه بشه. دخترت، خآن و مادربزرگ ماه طلعتش رو داره، پدرش رو داره، خدا رو داره!
#دختر_گیلکان_جیران
#تاریخ_میبلعد
#در_تقاطع_یک_نفس
بهترین سایت رمان نویسی
انجمن...
...میان دستان باد خوش رقصی میکردند و به حال دامون، خنده! سماع درختان مغزش را میخورد و او را تشویق میکرد تا با فریادی، این بیپروایی درختان را خفه کند.
در افکار خود غوطه ور بود که به ناگاه درب خانه باز شد:
-آقا؟!
#در_تقاطع_یک_نفس
#تاریخ_میبلعد
#دختر_گیلکان_جیران
بهترین سایت رمان نویسی
انجمن...
...درد ماتم است.
اینکه در واژهی محبتم، جای زخمهای بی هدف همیشه روشن است.
درد من،
کشیدن سرمهای سیاه، ز جنسِ سختِ نکبت است.
در درون واژههای پر فروغ عشق،
درد من،
همان صدای بینهایت است که در سکوت محو میشود!
#دختر_گیلکان_جیران
#تاریخ_میبلعد
#در_تقاطع_یک_نفس
بهترین سایت رمان نویسی
انجمن رمان 98
...رهایم کنید و حکم مرگم را صادر.
از خردسالی جامهی سیاه بختی بر تن داشتم و اٌرسیِ فلاکت بر پا!
حال بگذارید این سالیان یا شاید ساعاتِ باقیمانده را به حال خود باشم.
تنها یک خواسته دارم،
مرا از جهنم درهی سخنانتان رهایی دهید!
#دختر_گیلکان_جیران
#تاریخ_میبلعد
#در_تقاطع_یک_نفس
{اختصاصی رمان 98}
...و نرم، لم داده و خمیازهای کشید:
- حالا چه عجلهایه؟ میرم. دیر نمیشه.
این در حالی بود که خورشید خانم چادر گلگلی اش را مچاله کرده و با تمام قوا به سمت پسرش پرتاب کرده بود.
- پاشو تا با ملاقه نیومدم سر وقتت!
#دختر_گیلکان_جیران
#تاریخ_میبلعد
#در_تقاطع_یک_نفس
انجمن رمان 98
بهترین سایت رمان نویسی
...که سخن میگفت، اتاق را ترک کرد:
- کلاس تعطیله!
و باز هم قهقهه حاضرین در کلاس! این پسرکِ گستاخ، حتی شیطان را هم درس میداد.
باختر هم همانطور که میخندید، پشت سر امیر از کلاس خارج شد:
- دلم براش کباب شد.
#دختر_گیلکان_جیران
#تاریخ_میبلعد
#در_تقاطع_یک_نفس
انجمن رمان 98
بهترین سایت رمان نویسی
...ارائه بدی!
باختر چشمان خاکستریاش را در حدقه چرخاند.
- به سنگ نبشتهی خشایارشا چطوری میتونم دسترسی داشته باشم؟
- اون سنگ نبشته، سالهاست که به ترکیه منتقل شده. تمرکزت رو روی تـ*ـخت جمشید و نقش رستم بزار!
***
#دختر_گیلکان_جیران
#تاریخ_میبلعد
#در_تقاطع_یک_نفس
بهترین انجمن رمان نویسی
سایت رمان نویسی
...را برهم فشرد و آرام خندید. ایستاد و با لودگی، جملهای را به سمت باختر پرتاب کرد که قهقههی او را در پی داشت:
- پس حتما یه اسپری فلفل هم همراه خودت ببر! من میرم خوابگاه، دیر کنم از اتوبوس جا میمونم.
***
#دختر_گیلکان_جیران
#تاریخ_میبلعد
#در_تقاطع_یک_نفس
بهترین انجمن رمان نویسی
سایت رمان نویسی
...کلاس. با علیرضا افتخاری داریمها!
از شنیدن این مقایسهی احمقانه به خنده افتاد. چه کسی باور میکرد روزی هم مجید افتخاری را با یک بزرگ مرد عرصهی موسیقی مقایسه کنند؟!
***
#دختر_گیلکان_جیران
#تاریخ_میبلعد
#در_تقاطع_یک_نفس
* ترجمه سنگ نبشته خشایارشا در تـ*ـخت جمشید
بهترین سایت رمان نویسی
انجمن...
...گر چشم باز کنی و ببینی که پا بر گلویت گذاشته، میفشارند؛ چه میکنی؟!
میدانم! زمانی که بغضت را هم بخواهند چه میشود.
جآنت را،
داراییات را،
سـ*ـینهی برافروخته در آتشت را...
خوبیات را هم میخواهد.
و حتی خآکت!
***
#دختر_گیلکان_جیران
#تاریخ_میبلعد
#در_تقاطع_یک_نفس
بهترین سایت رمان نویسی
انجمن...
...را بلد نیست. در گوشش خواندهاند، بدان! مغزش را از جملهی "زندگی سراسر ماجراجویی ست" سرازیر کردهاند. اما نگفته اند، "شاید، آخر زندگی ات را بگیرد"
"مَرگَت مبارک پسرکم، بخواب که آسوده شدی!"
#دختر_گیلکان_جیران
#تاریخ_میبلعد
#در_تقاطع_یک_نفس
زادهی مغزِ مریضِ یک دانشجوی تاریخ! (:
{اختصاصی رمان 98}