رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...که نفرت تنها دوست واقعی اوست!
آموخته بود که هرکس به نحوی او را میرنجاند؛
و نفرت تنها حامی اوست!
او ایمان آورده بود که نفرت،
بیش از هرکس و هرچیز به او بها میدهد!
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
...بودند که او را آزرده خاطر کردند.
پس دوباره تنها شد.
تنهاتر از قبل به اتاقش پناه برد؛
در را باز کرد؛
نفرت به پیش آمد؛
و او نفرت را،
با تمام وجود در آ*غو*ش کشید...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
...بدتر هم شد.
تا اینکه از خانه و خانواده دل کند؛
و به جمع دوستانش پناه برد.
اما نفرت دیگر رفتنی نبود؛
بلکه در گوشه و کنار اتاق مینشست،
و هر شب به استقبالش میآمد...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
اختلافها بیشتر و بیشتر میشد.
نفرت تمام اتاق را گرفته بود.
هر روز بحث و دعوایی جدید؛
و در این میان،
نفرت بود که شاهانه حکومت میکرد!
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
...بود.
نفرت در تمام اتاقش موج میزد؛
از دیوارها بالا میرفت؛
و بر لبهی پنجره مینشست.
این روزها نفرت،
عمیقا ابراز وجود میکرد؛
و او را از تمام اهل خانه دور کرده بود...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com...
...بود که مهمان چشمهایش میشد؛
و اینبار غروری هم له شد.
با تمام توان به سمت اتاقش دوید؛
و همانطور که در را پشت سرش میبست،
نفرت،
با پوزخندی عمیق،
به استقبالش آمد...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
اندکی گذشت؛
و باز هم کودک بخشیده بود؛
دلخوریها را کنار گذاشته بود؛
احساس تنهایی رفته بود.
و نفرت،
باز جایی در گوشه و کنار ذهن کودک پنهان شده بود...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
...میکرد که آنها،
میتوانند بهترین دوست یکدیگر باشند.
و کودک،
سادهتر از آن بود که حرفهای یک غریبه را باور نکند؛
و تنهاتر از آنکه تنها مونس این روزهایش را پس بزند...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com...
...عقب رفت؛
و به اتاقش پناه برد.
در را بست و به روی تـ*ـخت خزید؛
پتو را تا بالای سرش کشید؛
همچون جنینی تنها و غمزده،
در خود جمع شد؛
بغضش شکست؛
و نفرت،
باری دیگر جلو آمد...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com...
...را کنار بگذارد؛
و لبخند زنان آشتی کند.
نفرت کنار رفت؛
اما از بین نرفت؛
بلکه در پنهانیترین گوشهی ذهنش کز کرد.
و به دنبال فرصتی مناسب برای ابراز وجود بود...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
...قلبش را پر میکرد؛
نفرت بود که از او حمایت میکرد و به او حق میداد؛
نفرت بود که همپایش عصبانی میشد،
و به او یاد میداد که چگونه از کسانی که دوست دارد دور بماند...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
...دور خود پیچید؛
و در آن لحظه به شدت احساس تنهایی کرد.
این چنین شد که کودک فریاد زد:
ازت متنفرم!
دیگه دوست ندارم!
و نفرت،
با لبخندی شیطانی،
و در لباس حمایت جلو آمد...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
نفرت!
گاه چنان شعله میکشد که زبانههایش همچون تیری زهر آلود از پس نگاهت آدم میکشند!
و گاه چنان خاموش میشود که در حیرت میمانی،
به کدامین سو گریخته است!
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
...سیاه چالهی نفرت تو را به درون خود میکشد!
***
پ ن: این دل نوشتهها فقط در سایت #انجمن_رمان_98 به اشتراک گذاشته میشوند؛ و کپی فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز میباشد.
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com...
لا به لای خاطرات گمشده
به دنبال خود میگشتم
میان افکار فراموش شده
به دنبال خود فراموش شدهام
در میان رویاهای مرده
تکهای از من را یافتم
همچون دخترکی سر به هوا
به آسمان پریدم
و در میان حواسپرتی افکارم
تکهی پیدا شده را گم کردم
در نگاه مرد رو به رویم
***
#زینب_معصومی_ثانی
#ناکجاآباد_بیانتها
باز من ماندم و پیچ و تاب زلفهایم
در تمنای نوازش دستانت
باز من ماندم و تنهایی و تاریکی
در تمنای لمس دوبارهی وجودت
باز من ماندم و پریشانی روزهایم
در میان خاطرات فراموش شدهات
***
#زینب_معصومی_ثانی
#ناکجاآباد_بیانتها
...که شاهزادهی سوار بر اسب سفید داشت، و بینهایت خوشبختی... اما دنیای خودش خیلی بیرحم بود؛ بیرحمتر از تمام قصههای کودکیاش؛ بیرحمتر از چیزی که مادر تعریف میکرد. آدمهای دنیای مَلی از نامادری سیندرلا هم ترسناکتر بودند.
#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن
#بجنگ
...هیچکس جرات نداشت نزدیکمون بشه. دیگه خبری از مزاحمتهای قبل نبود. باهامون مهربون بود؛ مثل یه پدر واقعی. انقدر که مامان کاملا بهش اعتماد کرده بود و ازش خواسته بود اگه یه روزی عمرش به دنیا نبود حواسش به دختراش باشه و بزرگشون کنه.
#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن...
...مرده بودند و خودشان نمیدانستند!
-مجبور بودیم خودمون از پس مشکلاتمون بر بیایم؛ اما بازم نمیشد. هنوز تو همون محله بودیم و هرروز برامون مزاحمت ایجاد میکردن. بالاخره مامان که از این وضعیت عاصی شده بود تصمیم گرفت ازدواج کنه.
#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن
#بجنگ
...باشه. میفهمم که از چیزی میترسی و خودت گفتی که تنهایی پس شاید برات بهتر باشه که سعی کنی حرف بزنی. درد و دل کردن آدما رو سبک می کنه. اگه کسیو نداشته باشیم که به حرفامون گوش بده حتما زیر بار اون حجم از احساسات از پا در میایم...
#زینب_معصومی_ثانی
#رمان_فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن_بجنگ
#فریاد_نزن...