منتخب جوهر هزارتو (جلد دوم پیچ و خم دنج) | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

Tiralin · 25/3/24

بخوانم بـ*ـو*سه بر ماه تابان فروردین، بنوشم از سیاهی افسون آبانِ آلوده بر اندوه، خون از چهره برهانم تا سختی کمان بهمن از پایم نیندازد و جام فریاد در گلو به خون دست دی ماهم بشکنم، تا قلم گاه سخن از کوی پسینش یابد.
آه، هنوز از گسستن مرمر جامه و دریدن زرهایم نرسته‌ام، ولی به خود بازگشته، با جامه‌های بزم جوانان خوش‌تر در پی آن دیوانه‌ی خوش...

Tiralin · 29/3/24

گام به گام در میان مهر و بی‌مهری‌های غلتان، گام به گام در میان مردمی‌ که کهتر¹ از آن مهر غلتان با یاقوت‌های سرد و گرمشان دیگری را به غار دیوانگان می‌کشانند و دلی که راز‌های هرروزش سری پر از سامان می‌خواهد و جامی از بردباری‌های بی‌کران.
امروز سیلی از آتش روانه می‌شود، تا ریشه‌ی همه‌ی مهر داشته و نداشته را بسوزاند و اندوه پسینش ره به...

Tiralin · 12/4/24

در دلم دیوکامی¹ راستین و خِرد گریز چندان می‌پرورد، که گویی سرآغاز و ریشه‌اش، از جای تیغ و شکافی چون خم ابروان تو و آن نگار خوش خند لَبان شاهزاده تبار، بزمی به زیبایی بزم شیدایان نامور باستان بوده است!
ولی زهی پندار ناخوش!
تو نه با چرب زبانی و نه پایکوبی دیوانه‌وار یک شاهزاده‌ی دلباخته، که چون دیوانه‌ای هواپرست با سخنان ناموزون، نخست...

Tiralin · 18/4/24

در کارزاری که مردم دون و ناویانا با تیغ و خونگر خود، من و اندیشه‌های دگرگونم را بر کام دیو اندوه و سیاهی می‌کشانند، سرخی ناخن درخشانم بزمی دیگر را به ارمغان می‌آورد!
در این بزم هر از گاهی در میان پایکوبی‌های نوجوان‌تبارم، یادی از یخ و میخ با نگار دیداری پَست¹، ازبرم درمی‌گذرد و ناسو با اندیشه‌هایی از تبار باستان، تنها مرا به پیشکشی...

Tiralin · 20/4/24

می‌گفتند نوایت سر در چاه شگفتی و نخراشی داشت، آن هنگام که با شور و خودکامگی‌ام گمان می‌بردی که شاید مچ دستانم را هنگامه‌ی شیدایی‌ات به نهانی گرفته باشی!
نمای من نیز شوربختانه چون کسی می‌نمود که انگار از پاسخ آشکار راز دل می‌گریخت!
باری! بشنو از این چشمان خمار و سرزنده! من آن نوای شگفت و نخراش را تا روزها بر زانو ستایش می‌کردم، مهتر...

Tiralin · 24/4/24

من تو را در پرده‌ی نهانی دوست می‌دارم.
و تو را ای دلبرم، ای از من تیغ و از تو شکافی ژرف بر پهنای دل و ای که دست‌کم بهر دوستان بازاری‌ات سخن به زبان دلدادگان خوش‌سخن می‌گویی! آیا پیغامت به شست آمد که امروز با آن جثه‌ی کوچک، خز شانه‌نشین و دستان کوچکی که بهر باران گشوده و بسته می‌شد؛ در دل آفرین‌هایت گفتم و بارها از پروردگار بارانت...

Tiralin · 26/4/24

چه جامه بر رنگ آسمان به تن کنی، چه خوی خود را به چاشنی خم ابروی کودکانه بر رنگ جوهرِ شب درآویزی و چه مردم بیگانه‌ات طبل توخالی بنامند؛ هنوز خریدار دل و نگاهت باشم، دلبر!
شاید روزهای روز گواه جنگی سخت در درون باشم و غبار تیره‌اش خم و گام در این گیهان را برایم به سختی جان کندن کند؛ ولی بدان که پیوسته دوست‌دارت باشم! چون آن روزهای نخستی...

Tiralin · 26/4/24

گمان می‌کنم پروردگار آسمان مرا با آن دستان کوچک و خز شانه‌نشین تَر و تباهم چون شاهدختی بر درگاهش گرامی داشته است.
این بار تیرالین از جای آنکه زخم‌زبان بی‌خردان را بر جان خَرَد و از جای آنکه کیسه‌ی زرّ مهربانی‌اش را یکجا نزد دلبری بَرَد و خون به چشم بازگردد؛ خز شاهدختانِ شکاری را بر شانه نشاند، در دل به دیدار هزار و یک شب با آن آذر...

Tiralin · دوشنبه در 00:32

چون بانویی پاکدامن از تبار مریم پاک‌سرشت، با جامه‌ای از نیایش بر سر و تَن در برابر بارگاهی ایزدی زانو زده و چشم بر روزنه‌های سپیدی دوخته‌ام، که شاید نویدی از یاری ایزدمهر باشند.
پس از آن بس پایکوبی بی‌پروا در دشت دل،‌ بـ*ـو*سه بر ماه تابان فروردین و گذر از سیاهی اندوه آبان، تیغ و شکافم راهی داده است!
این راه چونان است که دختی هجده ساله...

Tiralin · پنجشنبه در 16:54

چون مهترزادگانی که از زندگی در عمارت‌های چنین و چنان کوفته شده و به دنبال پری از پرواز بر فراز آسمان شور، آن عمارت‌ها را بدرود گفته‌اند؛ در بازاری پرهیاهو که دیدار روی تو شنیدن نوای جوان و گوارایت آسان بود، در گردش بودم.
" من او را گواراتر از نوش جامی از دست شاهزادگان می‌دانم. من آرزوی سخن گفتنش به لَخت¹ در پرتوی روشنی اردیبهشت را در...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر تالار ترجمه

مدیر تالار ترجمه

مدیر تالار ترجمه

مدیر تالار ترجمه

مدیر تالار ترجمه

مدیر تالار ترجمه

مدیر تالار ترجمه

مدیر تالار ترجمه

مدیر تالار ترجمه

مدیر تالار ترجمه

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین