خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
بالاخره آن صدا را شنید. صدایی که با او از کودکی خشن تا کرد، اما در عین‌حال حامی‌اش بود.
شنید صدای غم‌آلود پدرش را و گویی که شهری در دلش فرو ریخت و آوار خانه‌ها، روی قفسه‌ی سـ*ـینه‌اش سنگینی کرده و راه نفسش را گرفت.
چشمه‌ی اشکی که با نفرت سرچشمه گرفته شده از قلبش، پس از کشتن مرد خشکیده بود، دوباره به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 3 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبانش روی هم دوخته شد. فک‌روی‌فک سایید. نمی‌توانست چیزی بگوید. نمی‌توانست حرفی از حال وخیم آویر که تا مرگ فاصله‌ی چندانی نداشت، بگوید.
تاب نمی‌آورد دخترکش، می‌دانست. در بین سکوتی که میانشان حکم می‌کرد، تنها صدای گریه‌ی دخترک و نفس‌های بلند و لرزان فرزین، به گوش می‌رسید. چشم روی هم فشرد و نتوانست شاهد گریه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tabassoum، M O B I N A و 4 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
با تمام سرعت می‌راند و هم‌چنان با آذین حرف می‌زد، نمی‌خواست قطع کند. نمی‌توانست که قطع کند چون می‌ترسید. می‌ترسید از این‌‌که تلفن را قطع کند و نشنود دیگر صدای دخترکش را.
پس از حدود یک‌‌ سال، صدایش را می‌شنید. هر چند تلخ بود مکالماتشان، اما خوشحال بود. خوشحال بود از این‌که صدای دخترش را می‌شنید.
خوشحال بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tabassoum، M O B I N A و 4 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
- می‌زاری؟
با صدای پُر از حسرت‌‌ و اندوه پدرش، دست از فکر کردن به چنین موضوعاتی که فقط باعث رنجش هرچه بیشتر روح‌‌ و قلبش می‌شدند، برداشت.
فکر این‌که پدرش از کجا فهمیده که فرزندش دختر است، چنان ذهنش را درگیر خود کرده بود که انگار جمله‌ی دوم پدرش را که پُر از خواهش‌‌ و تمنا اَدا شده بود را نشنید.
کمی فکر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tabassoum و M O B I N A

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاه پُر از اشکش را به خونی انداخت که هنگامی که جیب‌های مرد را می‌گشت، روی دستش مانده بود.
به یادآورد حرف‌های پدرش راجع به خواهرش رویا را.
پدرش گفته بود که مردی به اسم یزدان که مدعی بوده که عاشق رویاست، به رویا نامردی کرده تا او اجازه‌ی ازدواجش با خواهرش را دهد.
حاصل این کار کودک بی‌گناهی شده بود، کودک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tabassoum و M O B I N A

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
- ببخش من نامرد رو. می‌دونی چرا با وجود این‌که دوست داشتم، این‌کارها رو باهات کردم؟
همین دوست داشتن بیش از حد لعنتی بود که باعث شد با وجود این‌که می‌خواستم محافظت کنم ازت در برابر همجنس‌های خودم، خودم بیشتر از هرکسی بهت آسیب رسوندم.
من یه‌بار شونه‌هام خالی شده بود زیر بار این‌که عشق خواهرم، بهش نامردی کرده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tabassoum و M O B I N A

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
- توی این مدتی که نبودم، کاووس، برادر گیسو تهدیدم کرده بود که اگه سمتتون بیام، که اگه بخوام حقایق رو به آویر بگم، تنها چیزی که عایدم می‌شه، فرستادن جنازه‌ی تو به عمارته. من نمی‌تونستم دوباره یکی از زن‌های زندگیم رو از دست بدم؛ برای همین... برای همین دوری کردم ازت.
بهم گفت دلیل ازدواج آویر با تو چیه؟ که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tabassoum و M O B I N A

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
«یک ماه بعد»
نگاهش میخ صورت خواهرش شد که چشمانش غم داشتند، اما لبخند روی لـ*ـبش حفظ بود.
اخم‌هایش را درهم کشید، بیزار بود از این ترحم‌ها. ترحم‌هایی که یک ماه بود که از جانب آرکا و هانا، سخت عذابش می‌دادند.
خود را روی تـ*ـخت بالا کشید و سعی کرد درد کمرش را که گویی از وسط با تبری در حال نصف شدن بود، نادیده بگیرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tabassoum و M O B I N A

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
- ای جونم... آروم باش خاله جون، مثل اون مامانت و این دایی عوضیت نق‌نقو نباش... نچ حالا یه جوری گریه می‌کنه انگار که چی‌کارش کردم! بده که از دست یه هیولایی نجاتت دادم که نمی‌دونه که مردا شیر ندارن؟
نگاه منتظر هانا به چشمان درشت‌‌ و مشکی دخترک که برق اشک در چشمانش دیده می‌شد، باعث شد که آرکا و پرستاری که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tabassoum و M O B I N A

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
«آذین»
مردمک‌های پُر از اشکم را به صورت پُر از زخمش دوخته بودم، چه می‌شد اگر یک بار دیگر آن صدای جذاب‌‌ و مردانه‌اش را می‌شنیدم و بعد می‌مردم؟
لـ*ـب‌هایم را به دستش که متصل به سرم بود، نزدیک کردم، آویر باید دوباره برمی‌گشت. باید چشمانش را باز می‌کرد. نمی‌توانست ترکم کند.
- آویر... کِی می‌خوای چشمات رو باز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tabassoum و M O B I N A
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا