خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
این‌جا مکان آرامش آذین بود؛ چون از کودکی در این مکان بزرگ شده بود. شب‌ و روزش را در این‌جا سپری کرده بود و آموزش دیده بود. حتی اگر علاقه‌ای به آن آموزش‌ها نداشت، فرزین او را مجبور به یادگیری انواع فنون رزمی می‌کرد.
به یاد اولین روزی افتاد که یک استاد با خود آورده بود که آذین را تعلیم دهد و آن دخترک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 2 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
درد، کل وجودش را بلعیده بود. در خلسه‌ای که همچو پرکاه سبک بود، فرو رفته بود. صداهایی که به صورت گنگ می‌شنید هم باعث نمی‌شد که از این خلسه بیرون آید.
می‌خواست، اما نمی‌توانست....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 2 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
دست مرد به سمت زیپ لباسش رفت، اما به یک‌باره متوقف شد.
دخترک چشمان ترش را باز کرد و رد نگاهش از دستی که روی شانه‌ی آن مرد نفرت‌انگیز قرار گرفته بود، تا صورت مردی که نقابی سیاه چهره‌اش را پوشانده بود، امتداد یافت.
دستان مرد نقاب‌دار روی شانه‌ی مرد مشت شده بود. او را به عقب کشیده روی زمین پرتش کرد.
نفسش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 2 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک روز از نبود آذین می‌گذشت. یک روز بود که آذینش از او فرار کرده بود، اما حالا معلوم نبود که در کجا به سر می‌برد؟ حالش خوب است یا نه؟
افراد آرکا، تقریباً کل بیمارستان‌ها و پزشکی‌قانونی‌ها را گشته بودند.
گشته بودند و خبری نداشتند از حال مردی که با هر جستجوی آن‌ها، می‌میرد و زنده می‌شد و هربار که از طرف...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 2 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
باز هم کابوس دیده بود. یک هفته بود که مدام کابوس‌هایی با شخصیت‌های تکراری، اما هربار به نوع متفاوتی، خوابش را برهم می‌زد و او را از خلسه‌ی آرامش، به ورطه‌ی نابودی می‌کشانید.
با شنیدن فریاد‌های آویر، بی‌درنگ از جا برخاست و با قدم‌هایی لرزان، از اتاق بیرون رفت‌.
مقابل صورت قرمز شده از خشم آویر ایستاد، نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 2 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
حال او با خشم مقابل فرزین ایستاده بود و به‌ زور خود را کنترل می‌کرد که یقه‌ی مرد را نچسبد.
از او دلیل می‌خواست. حرف‌های کاووس دوباره شک‌ و شبهه را در دلش انداخته بود.
- چی‌کار کردی که زنم رو دزدیدن؟ می‌دونستم توی این‌کار یا تو دست داری یا مادربزرگم، آخه چطور می‌تونی این‌قدر پست باشی که حتی به بچه‌ی خودت هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 2 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستانش روی پتو مشت شدند. نگاه بغض‌آلودش را به مردمک‌های طوسی مرد دوخت، بغضش را به سختی پایین فرستاد.
همه‌ چیز از نظرش پیچیده و مبهم بود. حال خراب آویر، مردی که با تماس‌هایش سوهان بر روحشان می‌کشید و حال دزدیده شدنش توسط آیهان.
- چرا این‌کار‌ رو کردی؟
به سختی از میان لـ*ـب‌های به‌ هم دوخته شده‌اش گفت و منتظر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 2 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیره در دوگوی آبی، اشک ریخت. آیهان هم اشک ریخت و چقدر هردو مظلوم بودند که عرش‌ خدا به لرزه درآمد.
هردو عاشق بودند، هردو نمی‌توانستند بی‌خیال عشقشان شوند.
همان‌گونه که آیهان نمی‌توانست بی‌خیال آذین شود، او هم نمی‌توانست بی‌خیال آویرش، پدر دخترکش شود. او عاشق آویر بود و هیچ مردی جز او را نمی‌خواست.
شاید اگر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 2 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
به دیوار تکیه داد. با هر تکانش، تـ*ـخت آهنی صدا می‌داد و دشنه‌ای می‌شد برای شکافتن سرش. نفسش را لرزان بیرون فرستاد. دست روی شکمش گذاشت و به تلخی روزگار فکر کرد، به چندماه قبل، به خودش و آویر فکر کرد.
به یاد زمانی افتاد که پس از عقد، به خانه آمدند و حرف‌های آویر، امان از آن حرف‌هایی که هنوز هم قلب‌ و روحش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 2 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
- آیهان مُرد، تا چند دقیقه‌ی دیگه هم کار شوهرت تمومه.
صدایی در گوشش طنین انداخت.
صور
اسرافیل بود انگار، می‌دمید و خبر رستاخیز را می‌داد. رستاخیزی که برای آن‌ها بهشتی نداشت و این گداخته‌های داغ‌ و سوزان جهنم بود که انتظارشان را می‌کشید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، M O B I N A، SelmA و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا