رباعیات ازرقی هروی

MaRjAn · 4/7/23

این نافرمان دل ، ار پذیرد فرمان
دشواری من خوار شود ، سخت آسان
در مانده بدست دلم ، ای جان جهان
درمانده بدل بتر که در مانده بجان

MaRjAn · 4/7/23

ای عادت تو بوعده صادق بودن
وی سیرت تو یار موافق بودن
بر موجب این دو چیز نیکو که تراست
جز بر تو حلال نیست عاشق بودن

MaRjAn · 4/7/23

ناشاد مرا ، ای بت نوشاد ، مکن
از داد خدا بترس و بیداد مکن
نیکویی کن مرا ببد یاد مکن
مر خصم مرا از غم من شاد مکن

MaRjAn · 4/7/23

ای برده فراق تو فراغ دل من
خالی ز گل و مل تو باغ دل من
اندیشه و تیمار تو داغ دل من
مردم زغم تو ، ای چراغ دل من

MaRjAn · 4/7/23

ای کرده ببی وفایی آهنگ ، مرو
باری سخنی ز بهر مردان بشنو
اکنون که دلم هست بنزد تو گرو
دل باز فرست ، هر کجا خواهی رو

MaRjAn · 4/7/23

بر عاج بنا گوش چو سیم و خز تو
آغاز همی کند خط دل گز تو
ترسم که برون برد سر از مرکز تو
بفروش کنون که یار دارد از تو

MaRjAn · 4/7/23

گفتم : بکنم دو دست کوتاه از تو
دل بر کنم ، ای صنم ، بیک راه از تو
اکنون چو برید خواهم ، ای ماه ، از تو
از جان کنم آغاز ، پس آنگاه از تو

MaRjAn · 4/7/23

هر چند بدردم از دل محکم تو
گیرم کم جان و دل ، نگیرم کم تو
یاهست کنم آنچه ترا کام و هواست
یا نیست کنم جوانی اندر غم تو

MaRjAn · 4/7/23

تا بود ز روی مهر لاف من و تو
در خواب ندید کس خلاف من و تو
چون تیر شده اکنون می صاف من و تو
مادر نه بهم برید ناف من و تو ؟

MaRjAn · 4/7/23

ای همت من رسیده پاک از پی تو
در چشم خرد فکنده خاک از پی تو
هر لحظه دلم کند تراک از پی تو
ای بی معنی ، شدم هلاک از پی تو

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی