مشاعره با اشعار خودمون

Maryam.alef · 11/9/20

* رهــــــا * گفت:
تهی شده تمامِ من،به هیچ جا نمی‌رسد
رودی که مرداب زد، به دریاها نمی‌رسد..

دَر دیارِ دِلم این بار،دِگر نوری نیست

وصال یار خواهم امّا دگر امیدی نیست

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! · 11/9/20

تو باران باش و من بی چتر
تمام شهر را با تو می‌گردم...
چقدر لمست شود سهل برایِ من
چقدر چشم انتظار عطر بارانم!
عطر بارانی که در یادم تو را زنده کند هر بار
و هر باران، تویی باران این شهرم
تویی این شهر...
تویی و از بهر توست این زندگانی هم...

Fatemeh14 · 11/9/20

مگریزم ز قانون عشق
اینجا دادگاهیست علنی
که گر منوتو گناهکار باشیم
تو ز گنـ*ـاه بسی مبراهی

* رهــــــا * · 11/9/20

یورش زدی بر قلب و روح من، نه وجدانت...
آسوده است این که عذابم گشته درمانت؟

Maryam.alef · 11/9/20

تا رسیدن به او ،تنها یک قدم مانده بود

آه از این دل، کز ادامه دادن درمانده بود

niloofar.H · 11/9/20

داد من رفت آسمان و تو خموشی
به چه نامی گویمت تا تو بجوشی
حرفا گفته ام با دل زارم
نوایت بر نمی آید از گه در خروشی

* رهــــــا * · 13/9/20

یوسف گم گشته‌ام راهیِ کنعانم نکن...
از برادر خسته‌ام دیگر تو حیرانم نکن

Fatemeh14 · 13/9/20

ندایی خسته‌ام، خاموش!
بسی گم‌گشته‌ام، خاموش!
گر راهی برایم بود
من همان پای بسته‌ام، خاموش!

* رهــــــا * · 13/9/20

شهر بی عمقِ نگاهت مرا می‌بلعد
که جهان بی تو به یک کوچه‌ی بن بست رسید

Fatemeh14 · 13/9/20

درد دارد انتظار
گذر از روزگار
بسی دیوانگی
ماند برایم یادگار

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

دوستدار انجمن رمان ۹۸

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

نویسنده انجمن

مدير بازنشسته

دوستدار انجمن رمان ۹۸

کاربر نیمه حرفه‌ای

مدير بازنشسته

نویسنده انجمن

مدير بازنشسته

نویسنده انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین