مشاعره با حرف ب

~ĤaŊaŊeĤ~ · 9/2/22

بس که از رخسار او در پیچ و تاب است آفتاب

تشنه ابرست و جویای نقاب است آفتاب

paria.m · 9/2/22

حنانه سادات هاشمی گفت:
بس که از رخسار او در پیچ و تاب است آفتاب

تشنه ابرست و جویای نقاب است آفتاب

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت آن عتاب کجا

Nazgol.H · 9/2/22

به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم
بیابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا

~ĤaŊaŊeĤ~ · 13/2/22

با دل پاک مرا جامه ناپاک رواست

بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت

~XFateMeHX~ · 15/2/22

به قیاس درنگنجی و به وصف درنیایی

متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت

( سعدی )

~XFateMeHX~ · 15/2/22

به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

بــه دریـــا بنگرم دریا تو بینم

باباطاهر بی پوشش

~XFateMeHX~ · 15/2/22

بر آستان جانان گــر سر تـوان نهادن

گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

حافظ

~XFateMeHX~ · 15/2/22

به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن

که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت

( سعدی )

moh@mad · 15/2/22

~XFateMeHX~ گفت:
به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن

که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت

( سعدی )

به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست
که عشق مملکت و دوست پادشاه منست

زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست
به جان دوست همان نیستی پناه منست

قاآنی

~XFateMeHX~ · 20/2/22

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی