در حال تایپ رمان خاکستر‌ بی‌نام | فرّیان کاربر انجمن رمان ۹۸

فریان · 5/12/24

"نه خورشیدی است و نه فلکی و نه آتشی و نه حیاتی؛ همه چیز مجاز است و نقابی از برای پوشاندن منجلابی تاریک. اوست که می‌داند؛ همانکه که در پی شور طمع دانش، اسیر نفرین اژدهایان شد."
فصل سوم: اژدها‌شناس
پيامبران خداوندگاران آتش و خاکستر از زبان آذر و انوش نقل از نحوه خلقت آدميان کرده‌اند. درآغاز هزاره شکستگی بود که بانوی آشوب دست به کفر‌آمیز...

فریان · 9/12/24

مثل چند شب گذشته، با طلوع آفتاب بیدار شدند و مسیر را پیش گرفتند. حال که فریان از دین آتش و خاکستر مقداری آگاهی یافت درباره آن درخت پرسید که گلبرگ‌هایش در طول دیشب چنان نوری می‌تاباندند که خواب و رویا دیدنش را مختل کرده بودند. سمکو خواست درباره آیین‌های این ادیان بگوید که مهرنوش به کنارش جست و خودش همه چیز را بازگو کرد.
آتش از آن آذر...

فریان · 10/12/24

سال‌هاست که زمین بیمار است و نشانه‌های آشکاری دارند ولی پیامبران ادیان آتش و خاکستر سعی بر پنهان کردنش دارند و یا حتی تغیر حقیقت فعلی به سوی چیزی که می‌خواهند. ماده تاریکی که زمین را بیمار کرده تا به نوک رشته‌کوه های هارمیتا تعقیب‌شان کرد و بی‌آنکه مسافران چیزی از او بفهمند تمامی سخنان را شنیده و حتی قدم‌هایشان را شمرده. سمکو درباره...

فریان · 10/12/24

بازارشان هم مثل زندگی شان ساده و بی زرق و برق بود. متشکل بود از بیست مغازه کوچک‌ که سایه بانی پارچه‌ای رنگی برای خود و اجناسی که درون جعبه نگهداری می‌کردند قرار داند و برای خنک شدن یا آب بر سر و صورت شان می‌پاشیدند یا باد بزن می‌زدند. برای فروش پوست به سراغ زنی رفتند که از روی وسایل شکار و پوست‌های زیاد حیواناتی که داشت می‌شد حدس زد...

فریان · 15/12/24

همانطور که آنها مشغول ظرف‌ها بودند، آتون کنار این سه مسافر‌عجیب نشست و پس از اینکه نگاهش خیره بین فرش و سقف بود، دستی بر سبیل چربش کشید و پرسید:
-شماها اهل کجا هستيد؟
قدری سکوت کرد و پاسخ داد:
-اهل فایوم هستیم، اینها فرزندان من، بیرور و روژنا هستن
آتون که تازه برایش جالب بود سوالات بیشتری درباره‌شان پرسید و باعث این شد سمکو بیشتر و...

فریان · 5/1/25

روزگاری بود که نور گلبرگ‌ها و شاخه‌های عظیم درخت انس، روشنگر تمام دل‌های مؤمنانش و حتی کاقرانش بود ولی اکنون حتی نمی‌تواند تاریکی صحرای پیش روی مسافرانش را روشن نگاه دارد با اینکه به ظاهر همان اقتدار و نور همیشگی را داراست. تاریکی صحرا چیزی بیش از عدم نور و نبود وجود خورشید است. این تاریکی همراه خویش سرمایی بس استخوان سوز می‌آورد و...

فریان · 9/1/25

چندی گذشت و آتوی فانوس خویش را خاموش کرد و به مسافران نیز چنین فرمان داد. دلیلش پرسیدند و پس از کشیدن آهی حسرت‌آمیز درمیان صدای غرش چنین پاسخ داد:
-هم اکنون وارد قلمرو پادشاهی زوهارا و قوم بادرا می‌شویم و بهتر است شناسایی نشویم تا برای من و شما دردسری درست نشود
قدری مکث کرد و گفت:
-شما که غریبه نیستید...درواقع قبیله ما یعنی نسرا، یا...

فریان · 14/1/25

حس عجیبی داشت برای سمکو که فریان جلو‌دار است و دیگران پشت سرش راه می‌روند و نکته عجیب‌تر اینکه اگر قدری از این نور سرخ جیگری عقب می‌ماندند توسط این ماده سیاه لزج بلعیده می‌شدند همچون این جنازه‌های موجودات زیرزمینی گوناگون که زیر لایه‌های تاریکی دفن شده بودند. درنهایت پس از طی کردن تالار‌های پیچ در پیچ که صدای ضعیف غرش در آن منعکس بود،...

فریان · 5/2/25

فصل چهارم: ریشه‌ها

"و درست در آن نقطه بود که پیامبران مرتد، ظهور دجال موعود را جار زدند. درست آنجا، در بطن وجود قلب اهرمن!"

تاریکی که از عمیق‌ترین غار‌ها تا به آن نوک قله آرکانزاس، از نامقدس ترین اشیاء تا به باشکوه‌ترین دعاهای سیمرغیان‌ نفوذ کرده، تمامش به یک منشأ بازمی‌گردند و همه آنها از یک وجود، از یک قلب و از یک نور تاریک ره...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین