خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کدوم؟

  • فوبیا

    رای: 1 100.0%
  • راجیانا

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا

نام رمان: راجیانا¹
نویسنده: فاطمه اسماعیلی، نویسنده‌ی ویژه انجمن رمان ۹۸
ژانر: اجتماعی, عاشقانه
ناظر: YeGaNeH
خلاصه:
سال‌هاست که ذهنش از رشد طبیعی عقب افتاده و حالا، یه فرد با جثه‌ای بزرگ، اما افکاریه که بهش نمیاد.
ذهنیتی که مورد پذیرش هیچ کس، حتی نزدیک‌ترین‌هاش نیست و باعث طرد شدنش توی این سال‌ها می‌شه‌، ولی با پا گذاشتن به بیرون از حصاری که به دور خودش کشیده، تغییر می‌کنه و آدمای جدیدی وارد زندگیش می‌شن.
کی می‌دونه؟ شاید این آدما با تموم آدم‌های زندگیش فرق داشته باشن و حصار زندگیش رو امن‌تر کنن... .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

¹. مرغ بهشتی


در حال تایپ رمان راجیانا | -FãTéMęH- نویسنده‌ی ویژه‌ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Sajede Khatami، Thr و 9 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
با یه اختلال متولد شدم. اختلالی که بیشتر افراد اون‌و یه بیماری می‌بینن، ولی این بیماری نیست. این اختلال فقط باعث می‌شه یه طور دیگه به دنیا و اطرافم نگاه کنم. یه نگرش جدید و به دور از نگرش مردم عادی.
من همین طوری به دنیا اومدم، با همین اختلالی که بعضیا مسخره می‌کنن و بعضیا دلسوزی می‌کنن، اما من این دلسوزی و نگاه‌های عجیب و غریب اطرافیانم‌و نمی‌خوام. من فقط می‌خوام با منم مثل بقیه‌ی افراد زندگی‌شون رفتار کنن. طرز نگاهشون به منم مثل باقی افراد باشه. من فقط می‌خوام، من‌و با همین اختلال دوست داشته باشن، همین.


در حال تایپ رمان راجیانا | -FãTéMęH- نویسنده‌ی ویژه‌ انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Sajede Khatami، Thr، ریحانه صادق نژاد و 7 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
در به دیوار می‌خوره و با صداش به شدت تکون می‌خورم و شونه‌هام تا آخرین حد بالا می‌پره.
آرنج‌هام رو خم می‌کنم و به پهلوهام می‌چسبونم. لرزش بدنم و تپش تند قلبم، تو کنترلم نبود و دلیلش‌و نمی‌فهمیدم. هر وقت آنیتا یا مامانش‌و می‌دیدم، قلبم تند می‌تپید و عرق از سر و روم سرازیر می‌شد.
اسم این حسم‌و نمی‌دونستم. این حسی که باعث می‌شد دلم بخواد زیر پتوی صورتی و گلدارم خودم‌و از دید همه پنهون کنم.
صدای صندل‌هاش که هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد‌و می‌شنوم و با هر بار تق‌تقی که صدا می‌داد، انگار یه سیخ تو مغزم فرو کردن. بغض کرده زمزمه می‌کنم:
- اذیت می‌کنه، اذیت می‌کنه.
شاید این صدا برای همه عادی باشه و کسایی حتی اون‌و نشنون و براشون مهم نباشه، اما گوشای من چندین برابر گوشای عادی می‌شنیدن و حس می‌کردن. اون صدای تق‌تق کفش، برای من مثل کشیدن ناخن روی یه سطح صافه. درست همون‌طور که برای مردم عادی، کشیدن ناخن روی سطح صاف زجرآوره. برای من صداهای شبیه به این صدا، زجرآوره و ذهنم‌و به‌هم می‌ریزه.
کف دستام‌و به گوشام می‌کوبم، طوری که تموم انگشتام از یک‌دیگه فاصله گرفتن. تو جام وول می‌خورم و سرم‌و بالا می‌برم. لبای برجسته‌ام از یک‌دیگه فاصله می‌گیرن. طوری چهره‌‌م درهم رفته که کنار چشمام چین خورده و بین ابروهام گره‌ای کور افتاده.
صدا، بالاخره کنار تختم متوقف می‌شه. دستام روی گوشام می‌مونه و گردنم تا آخرین حد خودش، خم می‌شه. تموم موهای بلند و پرکلاغی‌‌م دور صورتم‌و می‌گیرن. دستی میون‌شون فرو می‌ره و سرم به عقب کشیده می‌شه؛ طوری که تموم پوست سرم شروع به سوزش می‌کنه. ناله‌ام بلند می‌شه و دستام روی دستاش می‌شینه تا از دردش کم شه. صدای آنیتا رو می‌شنوم:
- بهت چی گفته بودم؟ هان؟
گیج نگام مدام تو سقف می‌چرخه و برای یه لحظه روی صورت اون می‌شینه و این یه لحظه کافیه تا تموم حالت‌های صورتش‌و ببینم. خط بین ابروهای پهنش، چشمای گرد شده و صورت گرد شکلی که الان از سفید به قرمزی می‌زنه، اما نمی‌فهمیدم چرا؟ نمی‌فهمیدم چرا همچین شکل و شمایلی به خودش گرفته؟ نمی‌فهمیدم این حالت چهره اسمش چیه؟!
با موهام تکونم می‌ده که از درد چشمای میشی‌رنگم‌و محکم می‌بندم. با صدای بلندی می‌گه:
- مگه با تو نیستم عقب مونده؟
صداش طوریه که انگار یه بلندگو کنار گوشام گذاشته و این جمله رو گفته. سرم زنگ می‌زنه و تموم سقف مقابل چشمام مثل یه ژله می‌چرخه و صداش تو سرم اکو می‌شه:
- مگه با تو نیستم عقب مونده... عقب مونده.... عقب مونده.... .
نمی‌تونم این به‌هم‌ریختگی ذهنم‌و طاقت بیارم. کنترل احساساتم‌و از دست می‌دم و جیغ می‌زنم:
- داد نزن، داد نزن.
کنترل حرکاتم‌و هم از دست می‌دم و دستش‌و از موهام جدا می‌کنم. دستام‌و روی کمر توپرش می‌زارم و با تمام زورم هلش می‌دم. بدن لاغر و ریزنقشم، از پس انداختنش روی زمین برنمیان. اونی که دو برابر من قد و‌قواره‌اش بود.
به خاطر وزن نسبتاً زیادش و قد بلندش، فقط یه قدم عقب می‌ره و چشماش تا آخرین حد گرد می‌شه. صداش بار دیگه تا مغز و استخونم نفوذ می‌کنه:
- چه غلطی کردی عفریته؟
دستام‌و روی گوشام می‌ذارم و خودم‌و تاب می‌دم و با گریه بهش می‌گم:
- داد نزن، داد نزن، داد نزن.
جمله‌ی آخرو تقریباً فریاد می‌زنم، ولی برای اون داد و فریاد آزاردهنده نیست. سریع عکس‌العمل نشون می‌ده و با جیغ موهام‌و می‌گیره و مجبورم می‌کنه از تـ*ـخت پایین بیام.


در حال تایپ رمان راجیانا | -FãTéMęH- نویسنده‌ی ویژه‌ انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: ZaHRa، Sajede Khatami، Thr و 7 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستش‌و محکم بین پنجه‌هام می‌گیرم و تندتند و پشت سر هم می‌گم:
- ول کن، ول کن.
با موهام هلم می‌ده و اونا رو ول می‌کنه. روی موکت قهوه‌ای کهنه‌ی روی زمین می‌افتم. زانوهام‌و با دستام می‌گیرم. چشام با درد کم اونا، اشکی می‌شه و دستام‌و محکم روشون می‌کشم:
- می‌سوزه، می‌سوزه.
پاهای آنیتا مقابل چشام می‌شینه. شلوار تنگ و سیاه سفیدی اونا رو پوشونده بود. شونه‌هام غیر ارادی بالا می‌ره و گردنم‌و سمت راستم می‌چرخونم و مثل همیشه به‌هیچ‌وجه نمی‌تونم به چشاش نگاه کنم.
صداش جوریه که اذیتم می‌کنه، ولی نمی‌تونم بفهمم دلیلش چیه یا اسم این لحن چیه؟
- حقته، بهت گفته بودم از اتاق نیای بیرون که آبروم بره.
همون‌طور که سرم‌و به چپ و راست می‌چرخوندم، می‌گم:
- تشنه... .
با انگشت اشاره به پیشونیم می‌زنه و حرف‌شو جوری می‌گه که حس بدی بهم می‌ده:
- اگه داشتی می‌مردی هم نباید میومدی بیرون. جلوی دوستام آبروم‌و بردی.
زانوهام‌و تو شکمم جمع می‌کنم و مابین انگشت اشاره و شستم‌و با انگشت شست همون دستم، می‌خارونم. خیلی وقته فهمیدم برای اون و مامانش مهم نیستم. فهمیده بودم دوسم ندارن.
موهام جلوی چشام‌و گرفته بود و صداش‌و می‌شنوم و بازم نمی‌فهمم چرا لحنش این‌طوریه؟
- چرا موهای این بی‌مصرف لـ*ـخته و موهای من فرفری؟
یه لحظه نگاش می‌کنم و با دیدن چشمای قهوه‌ای‌ش که سر تا پام‌و نگاه می‌کرد، سریع نگام‌و به سمت دیوار راستم که کمد سفید و قدیمی اون‌جا قرار داشت، می‌چرخونم. یه درش خراب شده بود و روی در دیگه‌ش قرار نمی‌گرفت. تو خودم بیشتر جمع می‌شم.
صدای صندلاش میاد و با توقفشون، صدای خودش هم بلند می‌شه:
- مگه بچه‌ای که هنوز عروسک بازی می‌کنی؟
چشای میشیم گرد می‌شه و سریع وایمیستم. قلبم تند می‌زنه و دلیلش‌و هم نمی‌فهمم. تندتند همون‌طور که انگشتام‌و پشت سر هم باز و بسته می‌کنم، می‌گم:
- مال منه. پشمالو مال منه.
صدای خنده‌ش باعث می‌شه ابروهام به هم نزدیک بشه و لـ*ـبام از هم فاصله بگیرن. نگام مداوم به چپ و راست می‌چرخه و چونه‌ام به گردنم چسبیده.
- اسمم داره؟
لحن صداش‌و دوست ندارم. کج بودن لـ*ـباش‌و دوست ندارم و نمی‌فهمم چرا این‌جوری شده؟ پشمالوم توی دستش تو هوا تکون می‌خوره و اصلا این‌و دوست ندارم. کلا دوست ندارم کسی به پشمالوم دست بزنه. اون خرگوش سفید با چشمای آبی فقط مال من بود نه کس دیگه‌ای.
این همه ریخت و پاش تو ذهنم‌و نمی‌تونم مرتب کنم و باعث می‌شه جیغ بزنم و برای پس گرفتن خرگوشم به سمتش حمله‌ور بشم.
پاهای پشمالو رو می‌کشم و جیغ می‌زنم:
- مال منه، مال منه.
آنیتا پشمالو رو ول نمی‌کنه. موهای فرفری و خرمایی رنگش‌و می‌گیرم و با تموم زورم می‌کشم. صدای داد و بیدادمون اتاق‌و پر کرده و موهای یک‌دیگه رو محکم گرفتیم. با باز شدن یهویی در اتاق، همون‌طور که موهای هم دیگه تو دستامونه‌، به سمت راستمون نگاه می‌کنیم. با دیدن بدن گلابی شکل و کوتاه مامان آنیتا، نگام به سمت زمین می‌چرخه و هنوز لـ*ـبام از هم‌دیگه فاصله داره و چونه‌م به سـ*ـینه‌م چسبیده.
صدای نسبتاً بلند مامان آنیتا بلند می‌شه:
- چه خبرتونه؟ اتاق‌و گذاشتین روی سرتون.
مردمکام می‌چرخه و هنوز چونه‌م به سـ*ـینه‌م چسبیده و موهام تو دست تپل آنیتاست:
- پشمالو مال منه، پشمالو مال... .
دست به چشماش می‌کشه و می‌گه:
- باشه‌باشه، نمی‌خواد یه جمله رو چند بار تکرار کنی.
آنیتا با لبای کج شده، می‌گه:
- همه که مثل خودت نفهم نیستن که چند بار تکرار می‌کنی.
مامانش دست به کمر دستی به پیشونی
کوتاهش می‌کشه:
- خرگوشش‌و بهش بده.


در حال تایپ رمان راجیانا | -FãTéMęH- نویسنده‌ی ویژه‌ انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Sajede Khatami، daryam1 و 4 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
یه لحظه چشام به چشای آنیتا می‌افته که گشاد شده و دسته‌ای از موهام که تو دستش بودو محکم‌تر می‌کشه که ناله‌ام بلند می‌شه. صدای آنیتا می‌آد:
- مامان!
مامانش پوفی می‌کشه و می‌گه:
- تا سه می‌شمارم و موهای هم دیگه رو ول می‌کنین.
مشتش‌و بالا میاره و انگشت کوچیکش‌و باز می‌کنه:
- یک.
مردمکام مداوم می‌چرخه و از این وضعیت اصلا خوشم نمیاد؛ چون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان راجیانا | -FãTéMęH- نویسنده‌ی ویژه‌ انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: ZaHRa، Sajede Khatami، daryam1 و 4 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
مردمکام می‌لرزه و مدام اطراف‌و کنکاش می‌کنه، ولی مغزم صحنه‌ای‌و مرور می‌کنه که تن و بدنم‌و می‌لرزونه. از ترس، پتو گلدارم‌و می‌‌ندازم روی سرم و پشمالوم‌و سفت تو بـ*ـغلم می‌گیرم. چشمای بسته‌‌شون با اون لکه‌های قرمز، از جلو چشام پاک نمی‌شه و هر لحظه بزرگ و بزرگ‌تر می‌شه. سریع پشمالو رو بین زانوهام‌و شکمم نگه می‌دارم. دستام‌و ضرب‌دری روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان راجیانا | -FãTéMęH- نویسنده‌ی ویژه‌ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: ZaHRa، Sajede Khatami، ریحانه صادق نژاد و 3 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
کمی سرم‌و بالاتر میارم، ولی بازم فقط تیشرت سرمه‌ای‌ش‌و نگاه می‌کنم و نهایتاً تا چونه‌ی تیزش.
- برات شام اوردم.
صدای کشیده شدن چیزی روی تـ*ـخت، نگام‌و به اون سمت می‌چرخونه. داخل سینی یه تکه پنیر و یه نون بود. یه لیوان رومی که از آب پر شده بود. صدای داداش یه جوری بود. همیشه همین‌طوری بود، اما انگار امروز شدیدتر شده، اما نمی‌دونستم چرا صداش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان راجیانا | -FãTéMęH- نویسنده‌ی ویژه‌ انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، Sajede Khatami، MaRjAn و 2 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستم‌و رو دستگیره می‌زارم و درو باز می‌کنم. سریع میرم بیرون و درو همون‌جوری باز می‌زارم. انگشت اشاره‌‌ی دست چپم‌و با انگشت اشاره و شستم می‌گیرم و همون‌طور که دمپایی‌های روفرشی خرگوشیم روی زمین کشیده می‌شه، به سمت پذیرایی می‌رم. راهرو رو رد می‌کنم و پام‌و رو کاشی‌های سفید می‌زارم. صدای ظرف و ظروفی از آشپزخونه روبه‌روم میاد. می‌دونم این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان راجیانا | -FãTéMęH- نویسنده‌ی ویژه‌ انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: ZaHRa، Sajede Khatami، ریحانه صادق نژاد و 2 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگام به اطراف می‌چرخه و لـ*ـبام‌و لوچ می‌کنم و تنم‌و عقب و جلو می‌کنم:
- عقب‌مونده نیستم. عقب‌مونده نیستم.
آنیتا به مغزش اشاره می‌کنه:
- یه تخته‌ش کمه به خدا.
صدای مهناز میاد:
- صبحونه‌ت‌و بخور، دیرت میشه.
صدای بلند تلفن تو سالن می‌پیچه. لـ*ـبام می‌خندند و سریع بلند می‌شم. همون‌طور که قوز کردم و دستام‌و به بدنم چسبوندم، به سمت تلفن می‌دوم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان راجیانا | -FãTéMęH- نویسنده‌ی ویژه‌ انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: Sajede Khatami، ریحانه صادق نژاد، MaRjAn و یک کاربر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمی‌فهمم منظورش‌و، نمی‌فهمم حرفش یعنی چی؟ مثل سگ زوزه کشیدن یعنی چی؟
حالا به خاطر ذهن به‌هم ریختم و نفهمیدنم، شدت گریه‌م بیشتر می‌شه.
با صدای داد مهناز شونه‌هام از ترس بالا می‌پره:
- سرم رفت. حداقل برو تو اتاقت زار بزن.
با لـ*ـب و چونه‌ی لرزونم، بلند می‌شم. شونه‌هام بالا و سرم‌و پایین می‌گیرم و به سمت راهرو می‌رم. مثل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان راجیانا | -FãTéMęH- نویسنده‌ی ویژه‌ انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، ریحانه صادق نژاد، MaRjAn و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا