نویسنده این موضوع
ولی چیزی نگذشته بود که بیدارش کردند. مردی جوان، با رخت ولباس شهری و چهرهای بازیگرمانند، چشمها باریک، ابروها پُرپشت، همراه مهمانخانهدار کنارش ایستاده بود. روستاییها هم هنوز آنجا بودند. برخیشان صندلیهای خود را برگردانده بودند که بهتر ببینند و بشنوند. مرد جوان با لحنی بسیار مؤدبانه از اینکه کا. را بیدار کرده است پوزش خواست، خود را فرزند مباشر قصر معرفی کرد و بعد گفت: «این دهکده از املاک قصر است، کسی که اینجا ساکن شود یا شب را بگذراند، عملا در قصر ساکن شده یا شب را گذرانده است. بدون مجوز اربابی کسی چنین حقی ندارد. ولی شما چنین مجوزی ندارید یا دستکم آن را نشان ندادهاید.»
قصر | فرانتس کافکا
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com