خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
معاونت سایت
کاربر ویژه انجمن
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
8,326
امتیاز واکنش
39,232
امتیاز
473
زمان حضور
286 روز 10 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
زمینی به همواری شیشه جام. درختان هَرَس‌گشته، زرفام. مارپیچ نهری سبز و آرام. دریاچه‌واری با کلیسایی غرقه در آن در گلدسته‌اش با آب هم‌سطح است. راهی کالسکه‌رو در سایه‌سار درختان جوان؛ باغ‌های ایتالیایی خیابان‌بندی‌ها، مناظر و چندین مایل دیوار از آجر قرمز و میله‌های آهنین. جیمز چشم می‌گشاید. نمی‌داند چه چیز بیدارش کرده است. پرنده‌ای، نشسته بر بالای بوته‌ای، به او زُل زده، سرش را بـه چپ و راست حرکت می‌دهد. جیمز به سایه‌ها نگاه می‌اندازد تا دریابد چقدر خوابیده است. دست‌کم دو ساعت. آفتاب متعجبش می‌کند. خواب برف، یک عالم برف می‌دیده و صدایی که او را می‌خوانده و به او نزدیک می‌شده است.


درد نهفته | اندرو بروک میلر

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
معاونت سایت
کاربر ویژه انجمن
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
8,326
امتیاز واکنش
39,232
امتیاز
473
زمان حضور
286 روز 10 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
در یکی از بعدازظهرهای گرم و ابرآلود ماه اوت، سه مرد از حیاط اصطبلی در نزدیک دهکده کاو در دِون می‌گذرند. این جمع حالت رسمی غریبی دارد: دو مرد جوان‌تر، مانند چاووشان یا یساولان، پیشاپیش میزبان خود گام برمی‌دارند، یا خیال‌آمیزتر، او را با آن پیکر درشت سیاه‌پوش و روی سرخ با لگام مالبندی نامرئی از پی می‌کشند. یکی از مهمانان انبانی چرمین در دست دارد، که در حین گام برداشتن او به سمت در اصطبل، صدای جرینگ خفه‌ای می‌دهد. مرد مسن‌تر، پس از مکثی، در را می‌گشاید و پس می‌رود تا دیگران وارد شوند. هوا تاریک است و آن دو با تأنی وارد می‌شوند. اصطبل پاک روفته است. بوی اسبان، علیق، چرم و پِهِن، با رایحه اسطوخودوس سوخته آمیخته است. به‌رغم گرمی فصل، از جسد بوی زننده‌ای در هوا نیست. عالی‌جناب فکر می‌کند که شاید مری رموز حفظ پیکر بی‌جان را می‌داند.


درد نهفته | اندرو بروک میلر

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
معاونت سایت
کاربر ویژه انجمن
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
8,326
امتیاز واکنش
39,232
امتیاز
473
زمان حضور
286 روز 10 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
زمینی به همواری شیشه جام. درختان هرس گشته، زرفام. مارپیچ نهری سبز و آرام دریاچه واری با کلیسایی غرقه در آن در گلدسته‌اش با آب هم سطح است. راهی کالسکه رو در سایه سار درختان جوان باغ‌های ایتالیایی خیابان بندی‌ها، مناظر و چندین مایل دیوار از آجر قرمز و میله‌های آهنین جیمز چشم می‌گشاید نمی‌داند چه چیز بیدارش کرده است. پرنده‌ای نشسته بر بالای بوته‌ای به او زل زده، سرش را به چپ و راست حرکت می‌دهد. جیمز به سایه‌ها نگاه می‌اندازد تا دریابد چقدر خوابیده است.
***
حالا فکر کنید، استدعا دارم فکر کنید به اشد رنج‌ها، به یک روز یا شب، به یک درد شدید دندان یا روده در کله یا پای خودتان… سوختن از آتش، افتادن از اسب یا یکی از هزاران مرض مهلک داخلی به یادتان بیارید که چطور هر کدام از شماها موقع عذاب کشیدن حاضرید جای خودتان را با مفلوک‌ترین موجود این مملکت عوض کنید، فقط برای اینکه یک دقیقه نه نیم دقیقه راحت باشید.


درد نهفته | اندرو بروک میلر

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-

YeGaNeH

معاونت کل سایت رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
معاونت سایت
کاربر ویژه انجمن
  
عضویت
9/1/22
ارسال ها
8,326
امتیاز واکنش
39,232
امتیاز
473
زمان حضور
286 روز 10 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
جلو آینه می‌رود و آن را پاک می‌کند. چه چهره‌ای. آیا زنده است؟ زنده بودن چیست؟ این دختر چه چیزی را حس می‌کند که او، جیمز، نمی‌تواند حس کند؟
***
عشق مثل باران است، برادر. نمی‌شود همیشه از آن در امان باشی.
***
برای نامیدن آن حریق لغتی پیدا می‌کند. کلمه‌ای که به هنگام ادای آن از میان لـ*ـب‌ها بیرون می‌جهد، یعنی چنان بیان می‌گردد که انگار هسته‌ای است که می‌باید آن را تف کرد: درد! این واژه بادی می‌وزاند که می‌تواند شعلۀ شمعی را بلرزاند، اما قدرت خاموش کردنش را ندارد، مگر آن‌گاه که شعله ضعیف گشته و شمع در حال فرو مردن باشد. جسم او به یاد می‌آورد، هر شکستگی، هر کتک‌خوردن، هر نیش سوزن، هر سوزش شمع را با درد، گذشتۀ خویش را کشف می‌کند و فضا از صداهای دور هولناک می‌گردد. شب آن‌قدر دراز نیست که او مجال پاسخ گفتن به اتهامات را داشته باشد و همه اشکی را که از وی طلب می‌کند، فرو ریزد. گمان برده بود که اوقات چون بوته‌های آتش یکدیگر را خواهند بلعید و جز خاکستری ناچیز از آن‌ها برجای نخواهد ماند. اما اکنون می‌آموخت که زمان، چون محتسبی زبردست و کامل، که سال‌ها به گردآوری ادله می‌پردازد، هرگز آدمی را به حال خود رها نخواهد کرد.


درد نهفته | اندرو بروک میلر

 
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا