خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است. هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نویسنده خسته

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/24
ارسال ها
21
امتیاز واکنش
207
امتیاز
28
سن
19
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند لحظه بدون حرف به او خیره شد، خودش؟! مگر احساسی برایش باقی مانده بود تا بخواهد خرج کسی کند؟ اما این همه سال او را از دور تماشا کردن کمی مهر و محبت را بر قلبش چشانده بود و او هرگز نمی‌توانست آن را تکذیب کند. اگر چه کینه و نفرت بسیار بیشتر از عشق و محبتش بود و هرگز احساساتش بر عقل او پیروز نشده بودند، اما نمی‌توانست از چشمان کشیده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حریر روی خاکستر | نویسنده خسته کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Whisper، Tiralin، daryam1 و 7 نفر دیگر

نویسنده خسته

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/24
ارسال ها
21
امتیاز واکنش
207
امتیاز
28
سن
19
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
رزا چشم ریز کرد و با لحنی بازجویانه پرسید:
- تو تمام مدت تعقیبم می‌کردی؟
رهام لبخند محوی زد. دست در جیب شلوارش فرو برد و همین امر باعث شد رزا تتوی متن انگلیسی کوتاه را که از ساعد تا آرنجش بود ببیند. با قدم‌های محکم خود را به او رساند و در یک قدمی‌اش قرار گرفت. مستقیم به چشم‌های وحشی و میشی او نگاه کرد، چیزی در قلبش تکان خورد؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حریر روی خاکستر | نویسنده خسته کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Whisper، Tiralin، daryam1 و 7 نفر دیگر

نویسنده خسته

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/24
ارسال ها
21
امتیاز واکنش
207
امتیاز
28
سن
19
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 11
با بی خیالی تن بی جانش را روی مبل دراز کرد و کوسنی زیر سرش گذاشت. صورت خودش هم عرق کرده بود و در پشت گوشش شدیدا احساس خارش می‌کرد! این علائم چندان برای او دور از ذهن نبودند، با کلافگی دو دکمه آخر پیراهنش را باز کرد. روی مبل تک نفره و نزدیک به رزا نشست و علی رغم میل باطنی‌اش خیره به جسم رنگ پریده دختر روبه‌رویش شد، حال خودش هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حریر روی خاکستر | نویسنده خسته کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Whisper، -FãTéMęH- و 5 نفر دیگر

نویسنده خسته

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/24
ارسال ها
21
امتیاز واکنش
207
امتیاز
28
سن
19
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 12
پدرام شانه‌ای بالا انداخت. به میز تکیه داد و دستانش را دو طرف آن به حالت تکیه گذاشت. لبانش را باز زبان تر کرد و گفت:
- مگه آقا بزرگ و نمی‌شناسی؟ یه خرافاتی به تمام معناست...
مکثی کرد و نیم نگاهی به او انداخت و با تردید ادامه داد:
- البته تو که چند وقتیه توی عمارت سر و کله‌ت پیدا نشده و نمی‌دونی دقیقا چه خبره، اما مجید هفته‌ای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حریر روی خاکستر | نویسنده خسته کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Whisper، -FãTéMęH- و 5 نفر دیگر

نویسنده خسته

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/24
ارسال ها
21
امتیاز واکنش
207
امتیاز
28
سن
19
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 13

لبخند پر غروری زد و روی صندلی مخصوص به خودش که صدر میز قرار داشت نشست و با صدا زدن حمیرا به او دستور داد غذا را بیاورد. فرهاد برادر کوچکتر رهام بعد از خوردن چند قاشق خورش سبزی نیم نگاهی به پدر بزرگش انداخت و آرام پرسید:
- داداش امروز میاد؟
آقا بزرگ سری به نشانه تایید تکان داد و با چشمانی که حال می‌درخشیدند به بقیه افراد نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حریر روی خاکستر | نویسنده خسته کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Whisper، MaRjAn و 6 نفر دیگر

نویسنده خسته

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/24
ارسال ها
21
امتیاز واکنش
207
امتیاز
28
سن
19
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 14

**
به سختی چشم باز کرد، مژه‌های به هم چسبیده‌اش نشان از خواب طولانی مدتش می‌داد‌. کمی فکر کرد و بالاخره به یاد آورد که آخرین بار از شدت ترس چشم‌هایش روی هم افتادند و دیگر چیزی نفهمید. سوزش کمی در دست راستش احساس می‌کرد. آن را بالا آورد و با دیدن سوزن سرم همه چیز برایش روشن شد. اتاق روشن بود و به خوبی به خاطر آورد هنگامی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حریر روی خاکستر | نویسنده خسته کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Whisper، MaRjAn و 6 نفر دیگر

نویسنده خسته

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/24
ارسال ها
21
امتیاز واکنش
207
امتیاز
28
سن
19
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 15

شوکه به او نگاه کرد. یعنی چه؟ مگر او کالا بود که بخواهند گرو کشی‌اش کنند؟ نمی‌دانست در آن لحظه چه عکس العملی نشان بدهد. تنها دستی به سرش کشید و سپس با جدیت گفت:
- باید با بابام حرف بزنم.
رهام لـ*ـب‌هایش را جلو آورد و زیر لـ*ـب نچ_نچی کرد:
- همین الانم رهام حسابی دعوام میکنه اگه بفهمه این حرفا رو بهت زدم.
رزا کلافه نفسش را بیرون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حریر روی خاکستر | نویسنده خسته کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: daryam1، -FãTéMęH-، Tiralin و 6 نفر دیگر

نویسنده خسته

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/24
ارسال ها
21
امتیاز واکنش
207
امتیاز
28
سن
19
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 16
پدرام خود را به رزا رساند و با جدیت گفت:
- دنبالم بیا باید حرف بزنیم.
رهام را روی مبلی که تا چند لحظه پیش او رویش دراز کشیده بود گذاشتند و دکتر مشغول چک کردن وضعیتش بود. رزا نگاه از آن‌ها گرفت و گیج پرسید:
- الان وضعیت من و محمد چی میشه؟
پدرام دست در جیب شلوار کتان سرمه‌ای‌اش برد و مسیر نگاهش را به همان سمتی که رزا نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حریر روی خاکستر | نویسنده خسته کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: daryam1، -FãTéMęH-، Tiralin و 7 نفر دیگر

نویسنده خسته

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/24
ارسال ها
21
امتیاز واکنش
207
امتیاز
28
سن
19
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 17
لـ*ـب‌هایش بهت زده چندین بار باز و بسته شدند اما کلامی از آنها بیرون نیامد.
پدرام بدون توجه روی زانو خم شد. انگشتش را به نشانه تهدید بالا آورد و گفت:
- ببین دختر خانم، امروز که میری عمارت در مورد اتفاقی که الان برای رهام افتاد هیچی به هیچکس مخصوصا آقا بزرگ نمیگی وگرنه باید با اون بچه سوسول برای همیشه خداحافظی کنی.
منظورش محمد بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حریر روی خاکستر | نویسنده خسته کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: masera، daryam1، -FãTéMęH- و 5 نفر دیگر

نویسنده خسته

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/4/24
ارسال ها
21
امتیاز واکنش
207
امتیاز
28
سن
19
زمان حضور
1 روز 1 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 18

جیغ می‌زد و در نهایت هق_هق هایش ماشین را پر کرده بود. مجید اما بی خیال لبخندی زد و گفت:
- نترس بابا، کاری باهات نداریم که، فقط یه سری ورد زیر لبی بالا سرت می‌خونم و چند قطره خون ازت می‌گیرم. البته که شاید تا چند سال بشه روت حساب باز کرد، آخه بخت و اقبالت خیلی بلنده.
و سپس قهقهه بلندی سر داد.
رزا متعجب و خشمگین به طرفش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان حریر روی خاکستر | نویسنده خسته کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: masera، daryam1، -FãTéMęH- و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا