خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

حوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/4/24
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
148
امتیاز
38
سن
26
زمان حضور
2 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت9
گیج و حیرون به جلو نگاه می‌کردم. باورم نمی‌شد، من واقعاً خواب نیستم. دوتا دختر به طرف من اومدن، یکی از دخترها با لبخند دستش رو به سمت من گرفت. واکنشی نشون ندادم، اون هم دوباره جلوتر اومد. این‌بار دست من رو گرفت. با همون لبخند شروع به صحبت کرد.
- بانو! با من همراه شوید. من اینجا را به شما نشان خواهم داد.
اون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان انگارین | حوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ~MobinA~، YeGaNeH، Essence و 6 نفر دیگر

حوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/4/24
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
148
امتیاز
38
سن
26
زمان حضور
2 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت10
حسابی کار کردیم. آسمون کم کم تاریک شد. خدمه وسایلشون رو آماده می‌کردن، تا به محل استراحت برن. مطبخ از آدم ها خالی شد. اون مرد، دوباره درباره‌ی کارها به هوردیس گوشزد می‌کرد. وقتی غر زدن هاش تموم شد، رفت. آستین‌های لباسم رو نمایشی بالا زدم.
- خب، بیا زود تمومش کنیم، تا زودتر برای استراحت بریم.
لبخند خسته‌ای زد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان انگارین | حوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ~MobinA~، Della࿐، YeGaNeH و 6 نفر دیگر

حوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/4/24
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
148
امتیاز
38
سن
26
زمان حضور
2 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت11
با دیدن هوردیس، پوفی کشیدم. پس خواب نبوده. دلم می‌خواست، الان توی اتاق خودم بودم. به جای صدای هوردیس، صدای غر زدن مامان بود.
- هوم؟ دیگه چی شده؟ چرا نمیزاری بخوابم؟
انگار که هول کرده باشه.
- لطفاً هوشیار شوید. هم اکنون زمان رسیدگی به مطبخ است. رئیس مطبخ سر می‌رسد.
هنوز منگ خواب بودم. نیم خیز روی تشک نشستم.
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان انگارین | حوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: ~MobinA~، Della࿐، YeGaNeH و 4 نفر دیگر

حوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/4/24
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
148
امتیاز
38
سن
26
زمان حضور
2 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت12
دستش رو بالا آورد.
- تا زمان ملاقات اینجا مشغول به کار هستید. آیا متوجه این امر شده‌اید؟
سرم رو یکم خم کردم.
- آری. متوجه شدم.
خوبه ای زمزمه کرد. و از در ورودی خارج شد. خانومی قد بلند با هیکلی درشت بهم نزدیک شد.
- بانوی جوان، نامتان چیست؟
من اصلاً دلم نمیخواد، ماندانا صدام کنن.
- مانی، مانی صدام کنید.
لبخند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان انگارین | حوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Essence، ~MobinA~، HASTI❅ و 4 نفر دیگر

حوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/4/24
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
148
امتیاز
38
سن
26
زمان حضور
2 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت13
نفس عمیقی کشیدم. به همراه رئیس مطبخ به محل اقامت ملکه حرکت می‌کردیم. الان بعد از گذشت چند روز با همه صمیمی شدم، الان رئیس مطبخ رو حاجی جون صداش میکنم. اون هم متوجه معنی اسم نمیشه، و کلی غر میزنه، که باید بهش احترام بزارم و درست صداش کنم. به اقامت ملکه نزدیک که شدیم. حاجی جون ایستاد. و به طرف من چرخید.
- مانی،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان انگارین | حوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، ~MobinA~ و 2 نفر دیگر

حوری

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/4/24
ارسال ها
17
امتیاز واکنش
148
امتیاز
38
سن
26
زمان حضور
2 روز 3 ساعت 43 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت14
شوکه از اقامتگاه ملکه بیرون اومدم. این دیگه آخرشه، باورم نمیشه. یه پوزخند زدم، زمزمه وار به رئیس مطبخ گفتم:
- فکر کنم، ترفیع گرفتم.
حالا اونم شوکه شده با لکنت میپرسه.
- منظور شما چیست؟ ملکه شما را بخشید؟
سرمو به طرفین تکون دادم.
- دوماه بهم فرصت داد، تا بی گناهی پدرم رو ثابت کنم. بعد از اون اگه نتونم اعدام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان انگارین | حوری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، -FãTéMęH-، MaRjAn و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا