در حال تایپ رمان آژنگ | Thr کاربر انجمن رمان ۹۸

Thr · 9/4/24

پارت ۹

دوباره حرف‌های آن شب او را می‌شنوم. صدایش در سرم می‌پیچد:
« اون فقط یه بو*سه‌ی ساده بود و اسمش خیـ*ـانت نیست»
« خیلی جذاب‌تر از تو بود»
« خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که دیگه نمی‌خوامت»
من را نمی‌خواست. خواستنی نبودم، کافی نبودم...

Thr · 12/4/24

پارت ۱۰

- مایلید معدن رو ببینید؟
با صدای موحدی به خودم می‌آیم. به گلدان‌های کنار پنجره‌ی دفترش چشم دوخته بودم وغرق در افکار خودم بودم که حالا نمی‌دانم منظورش از دیدن معدن چیست.
- ببخشید، من حواسم پرت شد چند لحظه... معدن کجا رو باید ببینم؟
موحدی نگاهم می‌کند،...

Thr · 15/4/24

پارت ۱۱

از اتاقی که قسمت اصلی دفتر آقای موحدی است خارج می‌شوم. بیرون از اتاق، خانمِ منشی پشت میز چوبی‌ای نشسته‌ و یک مرد جوان هم با لباس‌های رسمی در حالی که یک پوشه‌ی کاغذی سبز رنگ در دست دارد روی مبل‌های قدیمی و دمده‌ی دفتر نشسته‌ است.
با ماژیک مشکی، روی...

Thr · 22/4/24

پارت ۱۲

موبایلم را بیرون می‌آورم و روی اسم نیکی را لمس می‌کنم. بوق اول به دوم نرسیده جواب می‌دهد:
- رسیدی؟
صدایش عادیِ عادی است، انگار نه انگار در معرض حمله‌ی پنیک بوده.
- رسیدم، ولی چرا هیچکس نیست؟!
فورا جواب می‌دهد:
- اینجا که شلوغه!
مچش را گرفتم! گم نشده...

Thr · 23/4/24

پارت ۱۳

حالا به ماشین رسیده‌ایم، خریدها را روی صندلی عقب رها می‌کنیم و سر جاهایمان می‌نشینیم.
- اما من حرفم همونه، تو تا ازش انتقام نگیری خوب نمی‌شی... زندگیت رو ببین، داره حروم می‌شه؛ تو اصلا زندگی می‌کنی بعد اون؟
من خیلی وقت است...

Thr · 26/4/24

پارت ۱۴

خندیدن‌شان شدت بیشتری گرفت. خیالم راحت است که پرستو، راننده‌‌ی ماهری است و خنده باعث حواس پرتی‌اش نمی‌شود. با این حال، من تشر می‌زنم:
- بسه دیگه... پرستو خانوم حواست هست که داری رانندگی می‌کنی دیگه؟!
سعی می‌کنند دیگر نخندند، نمی‌دانم...

Thr · 29/4/24

پارت ۱۵

با ملایمت نگاهش می‌کنم. امیدوارم بتواند از نگاهم بخواند که فقط نگرانش هستم نه هیچ چیز دیگری!
- پرستو، کجا می‌خوای بری؟
چشم‌هایش را می‌بندد و سرش را تکان می‌دهد.
- چرا اینقدر گیر دادی تو؟! نمی‌خوام بگم بابا نمی‌خوام بگم.
به چشمانش خیره می‌شوم. ملتمس‌...

Thr · پنجشنبه در 11:34

پارت ۱۶

پرستو در اتاقش به خواب عمیقی رفته و حالا من در اتاق خودم هستم. نور آباژور اتاق را از تاریکی‌ مطلق دور کرده. نیکی، روی کاناپه‌ی اتاقم خوابیده. غلت می‌زند و می‌بینم که چشم‌هایش باز است. نخوابیده؟!
- بیدار بودی؟
سر تکان می‌دهد.
- آره... نخوابیدم تا...

Thr · شنبه در 22:19

پارت ۱۷

« پنج سال بعد»
« تهمینه»

روی تاب بسته شده به درخت گردو نشسته‌ام. پیراهن بلند چین چینی به تن دارم. انگار تکه‌ای از آسمان بالای سرم است، آبیِ روشن.
بوی گل حنا می‌‌آید و نسیم ملایمی موهای بلندم را پریشان می‌کند. بی‌حرکت روی تاب نشسته‌ و به...

Thr · دیروز در 12:36

پارت ۱۸

پشت چشم نازک می‌کند.
- خیلی خوب بابا... حالا برو بیرون می‌خوام آماده بشم.
جدی نگاهش می‌کنم....

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین