خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادرم! لبخندی بزن که لبخند را بسیار دوست دارم.
بسیار به گریستنت گریسته‌ام!
با دیدگان آمیخته به اشک اتاق‌ها را دوباره به رنگ سفید می‌بینم.

و در آخر، بوته‌های اطلسی گل می‌دهند.


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Essence و 4 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
خانه را غروبی دلتنگ‌کننده به خود گرفته بود.
مثل اکنون که تنگ است دل من!
من به خود آمدم و دیدم که یک روز گذشته است... .
آه!

مادرم زود برمی‌گردد!


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Essence و 4 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
و این مادرم بود!
زنی در این زمین آلوده با رشته‌های آبی در چشمانش
مایوس و ناامید
با دستانی کارکشته!
زمان گذشته است و مادرم، نجات‌دهنده‌ی لحظاتم‌

در ژرف خاک پذیرنده، در گور خفته است... .


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Essence و 4 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
و در این غروب بارور شده از سکوت
در محفل عزای زنبق‌های ارزانی
در «اجتماع سوگوار تجربه‌های پریده رنگ»
صبور و سرگردان گفتم:
- او دیگر زنده نیست! مادرم دیگر زنده نیست!

در کوچه نسیم پاییزی می‌آید... .


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Essence و 4 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
«چرا نگاه نکردم؟
انگار مادرم گریسته بود آن شب»
مادرم را در آینه می‌دیدم
پاک و درخشان بود؛ مرا صدا کرد.
تمام لحظات با او سعادت بود؛ دست‌هایش ویران شده بود... .
گیسوانش در باد شانه می‌خورد.
مادرم گفت:
- دیگر تمام شد!

پیش از آن‌که بدانم اتفاق افتاده بود؛ باید تسلیتی برای خود می‌فرستادم... .


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Essence و 4 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادرم!
اینک، تو آن‌جا در نهایت بی‌گناهی
صورتت حالت گرفته‌ای به خود دارد!
در میان گل‌های اطلسی
نور دمیده از خورشید به چهره‌ات می‌تابد... .

و «این آخرین بهار توست بر روی خاک.. .»


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Essence، Whisper و 2 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پسرت هنوز کوچک است و سر بر حلقه‌ی بازوانت می‌گذارد... .
به روی تو می‌خندم.
چیزی به من می‌گویی.

آوخ که واژگان دیگر گم‌ شده‌اند... .


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Essence و 3 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
و اکنون باران به شیشه‌ی پنجره‌ی ما می‌خورد.
قطره‌های اشکم هستند که از این‌جا به سمت آسمان رفتند.
دلتنگ مادرم هستند.
اتاقم بوی دلتنگی می‌دهد.

و از دلتنگی گریه سر می‌دهم... .


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: _HediyeH_، YeGaNeH، Essence و 3 نفر دیگر

اهورا~

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/1/24
ارسال ها
147
امتیاز واکنش
974
امتیاز
118
سن
26
محل سکونت
ᴛᴇʜʀᴀɴ
زمان حضور
4 روز 14 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
در این خانه دیگر حرف‌های مادرم نیست.
دیگر حرف‌های دلنشین و آرام‌بخش به گوشم نمی‌رسد
آسمان مادرم دیگر آبی نیست.
از این‌جا می‌گریزم.
از گم شدن‌ نمی‌ترسم!

و در آخر
به یاد روح مادر جوانم، آن‌که آفتاب مهرش در آستانه‌ی قلبم، همچنان پابرجاست و هرگز غروب نخواهد کرد.


پایان.


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: _HediyeH_، ~MobinA~، YeGaNeH و 4 نفر دیگر

Whisper

مدیر آزمایشی تالار ویرایش
ویراستار انجمن
مدیر آزمایشی
  
عضویت
22/11/20
ارسال ها
553
امتیاز واکنش
11,471
امتیاز
303
زمان حضور
97 روز 20 ساعت 7 دقیقه

قلمتان مانا و سرچشمه ذهنتان همواره جوشان:گل:


دلنوشته کالبد مادرم | اهورا تابش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: اهورا~ و YeGaNeH
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا