خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

mary_khanjar

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/23
ارسال ها
14
امتیاز واکنش
65
امتیاز
108
سن
20
زمان حضور
1 روز 23 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
آن مرد چه گفته بود؟ آنها می‌هراسیدند که دخترک از دستشان فرار کند؟
واژه‌ی فرار مدام در ذهنش چرخ می‌خورد و همین باعث شد که استرسی به جانش بنشیند و دست و پای خود را گم کند.
گرسنگی هر لحظه معده‌اش را آزار می‌داد و دخترک با همان درد طاقت فرسا تلاش می‌کرد که تمرکز کند. صداها هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد و اگر او چاره‌ای نمی‌جست این بار خدا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان توکان | mary_khanjar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: MaRjAn، ~MobinA~، Tiralin و یک کاربر دیگر

mary_khanjar

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/23
ارسال ها
14
امتیاز واکنش
65
امتیاز
108
سن
20
زمان حضور
1 روز 23 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
سعی داشت پنجره را باز کند؛ اما نمی‌شد.
نفس زنان دستش را روی دست گیره می‌کشید ولی آنقدر سفت شده بود که زور دخترک به آن نمی‌رسید. زیر لـ*ـب به پنجره بی جان التماس کرد:
- باز شو! تو رو خدا! مگه نمی‌بینی دارن میان؟!
قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش چکید و او بغض کرده مدام دست گیره را به سمت خود می‌کشید. برایش عجیب بود که یک کلبه‌ی کاه گلی چطور ممکن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان توکان | mary_khanjar کاربر انجمن رمان ۹۸

 

mary_khanjar

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/23
ارسال ها
14
امتیاز واکنش
65
امتیاز
108
سن
20
زمان حضور
1 روز 23 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
کد‌خدا با اسلحه‌ی درون دستش رو به روی دخترک ایستاده بود. دخترک مات برده به نوک اسحله‌ی سیاه رنگ خیره شده بود که کدخدا آن را به سمتش نشانه گرفت بود دقیقا جایی حوالیه قلب بیچاره‌اش.
نمی‌دانست چه بلایی بر سر آن دو مرد غریبه آماده بود اما یقین داشت که باز هم کاسه کوزه‌ها بر سر او شکسته می‌شدند.
وحشت‌زده از حضور مرد سعی داشت خود را عقب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان توکان | mary_khanjar کاربر انجمن رمان ۹۸

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا