خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
Je voudrais oublier le temps
Pour un soupir pour un instant,
Une parenthèse après la course
Et partir où mon cœur me pousse.
میخواهم زمان را فراموش کنم
به قدر یک نفس، برای یک لحظه
مثل یک وقفه پس از دویدنهای بسیار
و بروم به جایی که قلبم مرا به آنجا می برد (هل میدهد)
Je voudrais retrouver mes traces
Où est ma vie ou est ma place
Et garder l’or de mon passé
Au chaud dans mon jardin secret.
میخواهم دوباره ردپاهایم را پیدا کنم
آنجا که زندگی ام آنجاست و جایم آنجاست
و لحظات گرانبهای گذشته ام را گرم در اتاق رازهایم نگه دارم
Je voudrais passer l’océan, croiser le vol d’un goéland
Penser à tout ce que j’ai vu ou bien aller vers l’inconnu
Je voudrais décrocher la lune, je voudrai même sauver la terre
Mais avant tout je voudrais parler à mon père
Parler à mon père…
میخواهم از اقیانوس عبور کنم. همراه پرواز یک مرغ دریایی بشوم
به تمام چیزهایی که دیده ام فکر کنم و یا حتی به سمت ناشناخته ها بروم
می خواهم ماه را از جا بردارم, می خواهم زمین را نجات بدهم
اما قبل از تمام اینکارها دلم میخواهد با پدرم حرف بزنم
دلم میخواهد با پدرم حرف بزنم
Je voudrais choisir un bateau
Pas le plus grand ni le plus beau
Je le remplirais des images
Et des parfums de mes voyages
می خواهم قایقی انتخاب کنم . نه بزرگترین و نه حتی زیباترین قایق
و آنرا پر کنم از تصاویر و عطرو بوی سفرهایم
je voudrais freiner pour m’assoir
Trouver au creux de ma mémoire
Des voix de ceux qui m’ont appris
Qu’il n’y a pas de rêve interdit
دلم میخواهد زمان را متوقف کنم
تا در تنهایی، خاطراتم را پیدا کنم
و صدای کسانی را که به من یاد دادند
هیچ رویای ممنوعی در دنیا وجود ندارد!
Je voudrais trouver les couleurs, des tableaux que j’ai dans le cœur
De ce décor aux lignes pures, où je vous voie et me rassure,
Je voudrais décrocher la lune, je voudrais même sauver la terre,
Mais avant tout, Je voudrais parler à mon père..
Je voudrais parler à mon père.
میخواهم رنگ آمیزی تابلوهایی که در قلبم دارم پیدا کنم
با همان ترکیبی که در تو می بینم و احساس آرامش میکنم
می خواهم ماه را از جا بردارم, می خواهم زمین را نجات بدهم
اما قبل از تمام اینکارها دلم میخواهد با پدرم حرف بزنم
می خواهم با پدرم حرف بزنم

(تکرار دو پاراگراف اول)

Je voudrai partir avec toi,
Je voudrai rêver avec toi,
Toujours chercher l’inaccessible,
Toujours espérer l’impossible,
Je voudrais décrocher la lune, je voudrai même sauver la terre
Mais avant tout je voudrais parler à mon père
Parler à mon père
دلم می خواهد با تو راهی شوم
دلم می خواهد با تو رویا بافی کنم
همیشه در جستجوی دست نیافتنی ها
همیشه به امید غیرممکن ها
شاید ماه را از جا بردارم, شاید زمین را نجات بدهم
اما قبل از تمام اینکارها دلم میخواهد با پدرم حرف بزنم
می خواهم با پدرم حرف بزنم


اشعار فرانسوی

 

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
Poème de Fabien
اثر فابی ین

Le sens de la vie
مفهوم زندگی!


La vie est combat continuel
زندگی مبارزه ی مستمر است

Qui n'a pour but que le bonheur d'un être
برای آنکه هدفی جز رسیدن به " سعادت هستی " ندارد

Mais si ce combat s'avère hardi et rempli de souffrances
حال این مبارزه سخت و سرشار از درد و رنج بنماید

Alors les ténèbres incombent l'Homme
و ظلمات انسان را فرا گیرد

Mais l'Homme dans son intelligence
او با درایت و روشنگری

Se relève de ses blessures
تسکین می دهد زخم ها و جراحاتش را

Rempli de courage et enveloppé de sagesse
با قلبی پر شهمات و در لوای دانایی

L'Homme va de l'avant sans se soucier
انسان پیش به سوی آینده می رود

Du malheur qui pourrait le traverser
بی هیچ نگرانی از تیره بختی های رسیده در مسیر.

Aveuglé par l'amour
نابینای عشق

Son cœur enflammé d'un doux brasier
قلب او شعله ور از بـ*ـو*سه ای شیرین

Perdu dans ce vaste univers
گم شده در این کهکشان گسترده

Fourvoyé dans ce monde perverti et innommable
گمراه شده در این دنیای تباهی و نازیبا

Il prolonge son châtiment
در امتداد مجازات و کیفرهایش

Plongé dans l'obscurité et l'abîme
امتداد ابهام و گرداب سرگردانی

Sentir la tardive agonie de son âme
با احساس عذابی از افول و اضمحلال روح خود

Oppressé par l'opacité de la perversion de ce cosmos
به تنگ آمده از تیرگی های تباه کننده این جهان هستی

Infini et insolent par sa grandeur
بی نهایت متکبر از عظمت واهمیتش

L'Homme finit par trépasser
انسان با مرگ پایان می یابد

Sans se plaindre et sans regret
بی هیچ شکایتی، بی هیچ پشیمانی


اشعار فرانسوی

 

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
Démons et merveilles
پری ها و شگفتی ها

Vents et marées
بادها و جزر و مد

Au loin déjà la mer s'est retirée
در دوردست هنوز دریا خود را به عقب می کشد

Et toi
و تو

Comme une algue doucement caressée par le vent
همچون گیاه دریایی که باد اغواگرانه نوازشش می کند

Dans les sables du lit tu remues en rêvant
در بسـ*ـتر شنی می غلتی و رویا می بینی

Démons et merveilles
پری ها و شگفتی ها

Vents et marées
بادها و جزر و مد

Au loin déjà la mer s'est retirée
در دوردست هنوز دریا خود را به عقب می کشد

Mais dans tes yeux entrouverts
Deux petites vagues sont restées
اما در چشمان نیمه باز تو دو موج کوچک باقی مانده اند

Démons et merveilles
پری ها و شگفتی ها

Vents et marées
بادها و جزر و مد

Deux petites vagues pour me noyer
دو موج کوچک که برای غرق شدن من کافی هستند.


اشعار فرانسوی

 

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
Le mendiant de l`amour
گدای عشق


J’ai de l’amour plein la tête, un cœur d’amitié.
Je ne pense qu’a faire la fête et m’amuser.
Moi, vous pouvez tout me prendre : je suis comme ça.
Ne cherchez pas à comprendre : écoutez-moi.
Dans toute la ville, on m’appelle le mendiant de l’amour.
Moi, je chante pour ceux qui m’aime et je serai toujours le même.
Il n’y a pas de honte à être un mendiant de l’amour.
Moi, je chante sous vos fenêtres chaque jour.


Donnez, donnez, dodo-onnez,
Donnez, donnez moi,
Donnez, donnez, dodo-onnez,
Dieu vous le rendra…
Donnez moi de la tendresse, surtout pas d’argent.
Gardez toutes vos richesses, car maintenant
Le bonheur n’est plus à vendre. Le soleil est roi.
Asseyez vous à ma table, écoutez-moi.
On est tous sur cette Terre des mendiants de l’amour,
Qu’on soit pauvre ou milliardaire, on restera toujours les mêmes,
Ces Hommes extraordinaires, ces mendiants de l’amour.
Moi, j’ai besoin de tendresse chaque jour.


Alors, laissez-moi vous dire la générosité.
C’est une larme de sourire à partager.
Je n’ai pas envie d’apprendre pour qui et pourquoi.
Je n’ai pas de compte a rendre, écoutez-moi.
Dans toute la ville, on m’appelle le mendiant de l’amour.
Moi je chante pour ceux qui m’aime et je serai toujours le même.
Il n’y a pas de honte à être un mendiant de l’amour.
Moi, je chante sous vos fenêtres chaque jour.




سرم پر از عشقه و قلبم پر از دوستی
من به چیزی جز جشن و تفریح و سرگرمی فکر نمی کنم
هر طور میخواین فکر کنین : من اینجوریم
سعی نکنید دنبال ِ فهمیدن و درک من باشید : فقط بهم گوش کنین
در تمام شهر منو به اسم ” گدای عشق ” صدا می زنن.
من برای کسانی که دوستم دارن ترانه می خونم و همیشه همین باقی می مونم
گدای عشق بودن شرمندگی نداره
من هر روز زیر پنجره های شما آواز می خونم :
به من ( عشق )بدین
خدا بهتون ( عشق ) برمیگردونه..
به من مهربانی بدید نه پول
تمام ثروتتون برای خودتون… آخه این روزا
خوشبختیدیگه فروختنی نیست…. خورشید به همه می تابه
بیاین سرِ میز ِ من بشینین و بهم گوش بدین :
توی اینکره ی خاکی همه گدای عشق هستن
و آدم هاهرجقدر که پولدار یا فقیر باشن همیشه همینطور باقی می مونن :
اینانسان های عجیب و شگفت انگیز… این گداهای عشق
من ، هرروز به مهربونی و نوازش نیاز دارم
پس اجازهبدین بهتون بگم که سخاوت و بخشندگی
تقسیمکردن اشک ها و لبخندهاست
مننمیخوام بدونم برای کی و چرا ؟
منامتیازی ندارم به کسی بدم … حرفمو گوش کنین :
در تمامشهر منو گدای عشق صدا می زنن
من برایکسانی که دوستم دارن ترانه میخونم و همیشه همین باقی می مونم
گدای عشقبودن مایه خجالت نیست
من زیرپنجره ی خانه های شما هر روز ترانه می خونم ….


اشعار فرانسوی

 

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
C'est parce que je t'aime

Si la vie me parait bien plus jolie
Si je suis vraiment heureuse aujourd'hui
C'est parce que je t'aime
Plus que n'importe qui
Parce que sans toi la vie
Ne vaudrait pas la peine
J'ai besoin
Encore et toujours
j'ai besoin de ton amour
Besoin de tes je t'aime
J'ai besoin
Encore et toujours
J'ai besoin de tes promesses
Besoin de ta tendresse
C'est parce que je t'aime
Si j'ai choisi de toujours partager
Avec toi mon bonheur ma libertй
C'est parce que je t'aime
Plus que n'importe qui
Parce que sans toi la vie
Ne vaudrait pas la peine
J'ai besoin
Encore et toujours
J'ai besoin de ton amour
Besoin de tes je t'aime
J'ai besoin
Encore et toujours
J'ai besoin de tes promesses
Besoin de ta tendresse
C'est parce que je t'aime
J'ai besoin
Encore et toujours
J'ai besoin de ton amour
Besoin de tes je t'aime
J'ai besoin
Encore et toujours
J'ai besoin de tes promesses
Besoin de ta tendresse
C'est parce que je t'aime

به این خاطر است که دوستت دارم


اگر زندگی برام زیباتر جلوه میدهد


اگر امروزه روز واقعا خوشحال هستم

برای این است که دوستت دارم

بسیار زیاد مهم نیست از چه کسی بیشتر

برای اینکه بدون تو زندگی ارزش سختی را ندارد

هنوز (باز) و همیشه به عشق تو نیاز دارم

به دوستت دارم گفتن هایت نیاز دارم

هنوز و همیشه به قولها وعده هایت نیاز دارم به مهربانیت

برای این است که دوستت دارم

اگر همیشه انتخاب کرده ام که

خوشبختی و آزادیم را با تو تقسیم کنم (در زندگی)

برای این است که دوستت دارم

بسیار زیاد مهم نیست از چه کسی بیشتر !

برای اینکه بدون تو زندگی ارزش سختی رو نداره

هنوز (باز) و همیشه به عشق تو نیاز دارم

به دوستت دارم گفتن هات نیاز دارم

هنوز و همیشه به قولهایت نیاز دارم به مهربانیت

برای این است که دوستت دارم

برای این است که دوستت دارم

بسیار زیاد مهم نیست از چه کسی بیشتر

برای اینکه بدون تو زندگی ارزش سختی رو نداره

هنوز (باز) و همیشه به عشق تو نیاز دارم

به دوستت دارم گفتن هات نیاز دارم

هنوز و همیشه به قولهایت نیاز دارم به مهربانیت

عشق من

برای این است که دوستت دارم (سه بار)


اشعار فرانسوی

 

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
Je ne sais plus comment te dire
Je ne trouve plus les mots
Ces mots qui te faisaient rire
Et ceux que tu trouvais beaux
J'ai tant de fois voulu t'écrire
Et tant de fois courbé le dos
Et pour revivre nos souvenirs
J'ai même aussi frôlé ta peau
Oh, dis-moi
Regarde-moi
Je ne sais plus comment t'aimer
comment te garder
Parle-moi
Oui parle-moi
Je ne sais plus pourquoi t'aimer
pourquoi continuer
Tu es là
Mais tu es si loin
De moi
Je ne sais plus comment poursuivre
À cet amour qui n'en est plus
Je ne sais plus que souffrir
Souffrir autant que j'y ai cru
Mais je sais qu'il me faut survivre
Et avancer un pas de plus
Pour qu'enfin cesse la dérive
Des moments à jamais perdus
Oh, dis-moi
Regarde-moi
Je ne sais plus comment t'aimer
comment te garder
Oh, dis-moi
Regarde-moi
Il y a la vie dont on rêvait
Celle qui commençait
Oh, parle-moi
Parle-moi
Je ne sais plus pourquoi t'aimer
comment continuer
Oh, dis-moi
Oh, dis-moi
Dis-moi, si tout est terminé
Si je dois m'en aller
Oh, parle-moi
Parle-moi
Regarde-moi
Regarde-moi
Regarde-moi
Regarde-moi
با من حرف بزن !

دیگر نمی دانم چگونه به تو بگویم

دیگر واژه ای پیدا نمی کنم

واژه هایی که تو را می خنداند

وآنهایی که(واژه ها) تو زیبا می دانستیشون

بارها خواستم برایت نامه بنویسم

بارها کمرخم کردم

برای دوباره جان دادن به خاطراتمون

حتی پوست تنت را لمس کردم

آه به من بگو

آه به من نگاه کن

دیگر نمی دانم چگونه دوستت داشته باشم

و چگونه نگاهت دارم

با من حرف بزن

آه با من حرف بزن

دیگر نمی دانم چرا دوستت داشته باشم

چرا ادامه بدهم

تو اینجایی

اما خیلی از من دوری(در عین حال خیلی از من دوری)

دیگر نمی دانم چگونه ادامه بدهم

به این عشقی که دیگر ادامه ندارد ..(وجود ندارد)

دیگر جز رنج بردن چیزی بلد نیستم

رنج بردن تا اندازه ای که به آن معتقد شدم (باورش کردم)

اما می دانم که باید به زندگیم ادامه بدم

و یک قدم بیشتر رو به جلو بردارم

برای اینکه بالاخره این کجی(نا آرامی) متوقف بشود

لحظاتی که برای همیشه از دست رفت

آه به من بگو

به من نگاه کن

دیگر نمی دانم چگونه دوستت داشته باشم

و چگونه نگاهت دارم

آه به من بگو

به من نگاه کن

زندگی که رویای آن را داشتیم(خوابش را می دیدیم) و جود دارد

اون زندگی که اوایل شروع می شد(جریان داشت)

با من حرف بزن

آه با من حرف بزن

دیگر نمی دانم چرا دوستت داشته باشم

چگونه ادامه بدهم

آه به من بگو

آه به من بگو

بهم بگو اگر همه چیز تمام شده است

اگر می بایست که من بروم

با من حرف بزن

آه با من حرف بزن

به من نگاه کن

به من نگاه کن

به من نگاه کن...


اشعار فرانسوی

 

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
Dany Brillant Ma Fiancée Elle Est Partie

Ma fiancée, elle est partie
Avec mon meilleur ami
Mais j'aurais dû m'en douter
Qu'un jour elle me quitterait
Ma fiancée, elle est partie
Avec mon meilleur ami
Mais j'aurais dû m'en douter
Qu'un jour elle me quitterait
Ma fiancée, elle est partie
Et je suis seul dans mon lit
Je n'arrête pas de penser
Qu'ils sont sûrement enlacés
Je lui achetais des bijoux
Pour qu'elle n'ait pas froid au cou
Ça m'a coûté du pognon
Ah vraiment j'ai été con
Ma fiancée, elle est partie
Mais c'est de ma faute aussi
J'aurais pas dû la laisser
Voir des films de Mickey
Mais je crois qu'elle a senti
Que j'allais partir aussi
Alors elle a commencé
Pour sauver sa dignité
Ce que j'viens d'dire n'est pas vrai
Mais ça peut me rassurer
Lorsque l'on est comme moi
Plongé dans le désarroi
Mais ne te moque pas de moi
Un jour ça t'arrivera
Ta fiancée elle partira
Et ce s'ra p'être avec moi
Ma fiancée, elle est partie
Avec mon meilleur ami
Mais j'aurais dû m'en douter
Qu'un jour elle me quitterait
Ma fiancée, elle est partie
Avec mon meilleur ami
Mais j'aurais dû m'en douter
Que c'étaient... deux enfoirés


نامزد من رفته (مرا ترک کرده)

با بهترین دوست من

ولی من باید مطمئن می بودم

که او یک روز مرا ترک خواهد کرد

نامزد من رفته

با بهترین دوستم

و من در تختم تنها هستم

و نمی توانم به این فکر نکنم

که آنها حتما در هم تنیده اند

من برایش جواهرات می خریدم

برای اینکه گردنش خالی و سرد نباشد

براش پول و پله خرج می کردم

آه من واقعا احمق بودم

نامزد من ترکم کرده

ولی این اشتباه خودم هم بوده

نباید تنهایش می گذاشتم

فیلم های میکی را ببیند

ولی من فکر می کردم که او این احساس را دارد

که من هم تنهایش می گذارم

خب، او شروع کرد

برای نجات شأن و اعتبارش

چیزی که الان گفتم حقیقت نداره

اما می تونه بمن اطمینان بده

تا زمانیکه اطمینان همه مثل من هست

غرق در désarroi

ولی منو مسخره نکن

یک روز برای تو هم اتفاق میفته

نامزدت ترکت میکنه

و مثل من خواهی شد

نامزد من رفته

بابهترین دوستم

ولی من باید مطمئن می بودم

که یک روز او مرا تنها میگذاره

نامزدم رفته

با بهترین دوستم


اشعار فرانسوی

 

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
Je voudrais oublier le temps
Pour un soupir pour un instant,
Une parenthèse après la course
Et partir où mon cœur me pousse.

میخواهم زمان را فراموش کنم

به قدر یک نفس، برای یک لحظه

مثل یک وقفه پس از دویدنهای بسیار

و بروم به جایی که قلبم مرا به آنجا می برد (هل میدهد)

Je voudrais retrouver mes traces
Où est ma vie ou est ma place
Et garder l’or de mon passé
Au chaud dans mon jardin secret.

میخواهم دوباره ردپاهایم را پیدا کنم

آنجا که زندگی ام آنجاست و جایم آنجاست

و لحظات گرانبهای گذشته ام را گرم در اتاق رازهایم نگه دارم

Je voudrais passer l’océan, croiser le vol d’un goéland
Penser à tout ce que j’ai vu ou bien aller vers l’inconnu
Je voudrais décrocher la lune, je voudrai même sauver la terre
Mais avant tout je voudrais parler à mon père
Parler à mon père…

میخواهم از اقیانوس عبور کنم. همراه پرواز یک مرغ دریایی بشوم

به تمام چیزهایی که دیده ام فکر کنم و یا حتی به سمت ناشناخته ها بروم

می خواهم ماه را از جا بردارم, می خواهم زمین را نجات بدهم

اما قبل از تمام اینکارها دلم میخواهد با پدرم حرف بزنم

دلم میخواهد با پدرم حرف بزنم

Je voudrais choisir un bateau
Pas le plus grand ni le plus beau
Je le remplirais des images
Et des parfums de mes voyages

می خواهم قایقی انتخاب کنم . نه بزرگترین و نه حتی زیباترین قایق

و آنرا پر کنم از تصاویر و عطرو بوی سفرهایم

je voudrais freiner pour m’assoir
Trouver au creux de ma mémoire
Des voix de ceux qui m’ont appris
Qu’il n’y a pas de rêve interdit

دلم میخواهد زمان را متوقف کنم

تا در تنهایی، خاطراتم را پیدا کنم

و صدای کسانی را که به من یاد دادند

هیچ رویای ممنوعی در دنیا وجود ندارد!

Je voudrais trouver les couleurs, des tableaux que j’ai dans le cœur
De ce décor aux lignes pures, où je vous voie et me rassure,
Je voudrais décrocher la lune, je voudrais même sauver la terre,
Mais avant tout, Je voudrais parler à mon père..
Je voudrais parler à mon père.

میخواهم رنگ آمیزی تابلوهایی که در قلبم دارم پیدا کنم

با همان ترکیبی که در تو می بینم و احساس آرامش میکنم

می خواهم ماه را از جا بردارم, می خواهم زمین را نجات بدهم

اما قبل از تمام اینکارها دلم میخواهد با پدرم حرف بزنم

می خواهم با پدرم حرف بزنم

(تکرار دو پاراگراف اول)

Je voudrai partir avec toi,
Je voudrai rêver avec toi,
Toujours chercher l’inaccessible,
Toujours espérer l’impossible,

Je voudrais décrocher la lune, je voudrai même sauver la terre
Mais avant tout je voudrais parler à mon père
Parler à mon père

دلم می خواهد با تو راهی شوم

دلم می خواهد با تو رویا بافی کنم

همیشه در جستجوی دست نیافتنی ها

همیشه به امید غیرممکن ها

شاید ماه را از جا بردارم, شاید زمین را نجات بدهم

اما قبل از تمام اینکارها دلم میخواهد با پدرم حرف بزنم

می خواهم با پدرم حرف بزنم


اشعار فرانسوی

 

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
Pour L'amour D'un Garçon

Une fille
ça a le coeur tout rempli de chansons
qui refleurissent à toutes les saisons
pour l'amour d'un garçon
Une fille
ça a les yeux tout remplis de bonheur
quand, un matin, elle sent battre son coeur
pour l'amour d'un garçon
Ca peut, parfois, n'être plus que chagrin
lorsque personne ne lui tient la main
Une fille
c'est si fragile et si tendre à la fois
et ça peut tellement souffrir quelquefois
pour l'amour d'un garçon
Ca peut, parfois, n'être plus que chagrin
lorsque personne ne lui tient la main
Une fille
ça peut aussi avoir le coeur brisé
et passer toutes ses nuits à pleurer
pour l'amour d'un garçon
Une fille
ça rêve de passer toute sa vie
sans dire un mot, tout tendrement blottie
dans les bras d'un garçon
Toute une vie dans les bras d'un garçon

برای عشق یک پسر

یک دختر,او قلبی مملو از ترانه دارد
که در تمام فصول شکوفه می دهند
برای عشق یک پسر
یک دختر
چشمانی سرشار از خوشبختی دارد
وقتی یک صبح حس می کند که قلبش می تپد
برای عشق یک پسر
گاهی می تواند دیگر چیز جز آدمی اندوهگین نباشد
وقتیکه هیچکس دستش را نمی گیرد
یک دختر, بسیار شکنندست و در عین حال بسیار مهربان و ظریف
و گاهی می تواند به خاطر عشق یک پسر بسیار رنج بکشد
گاهی می تواند چیزی جز یک انسان غمگین نباشد
وقتیکه, هیچکس دستش را نمی گیرد
یک دختر
همچنین گاهی می تواند قلبی شکسته داشته باشد
و تمام شبهایش را به گریه کردن بگذراند
برای عشق یک پسر
یک دختر
او رویای گذراندن تمام زندگیش را
بدون گفتن واژه ای و کاملا مهربانانه
در آ*غو*ش یک پسر می بیند
تمام یک زندگی را, در آ*غو*ش یک پسر


اشعار فرانسوی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا