- عضویت
- 11/1/24
- ارسال ها
- 18
- امتیاز واکنش
- 131
- امتیاز
- 53
- سن
- 20
- زمان حضور
- 22 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_نهم
#نیمه_تاریک_آزادی
در را که باز می کند با لیلا رو به رو میشود. لیلا با لبخند پارچی را سمتش گرفته و میگوید:
- این بچه از بس عجله داشت که یادش رفت این دوغ رو بیاره.
پارچ را دست امیر میدهد و اضافه میکند.
- ببین پسرم اگه کاری کمکی از دستم بر مییاد بگو ها! این بچه رو هم زور کن و...
#نیمه_تاریک_آزادی
در را که باز می کند با لیلا رو به رو میشود. لیلا با لبخند پارچی را سمتش گرفته و میگوید:
- این بچه از بس عجله داشت که یادش رفت این دوغ رو بیاره.
پارچ را دست امیر میدهد و اضافه میکند.
- ببین پسرم اگه کاری کمکی از دستم بر مییاد بگو ها! این بچه رو هم زور کن و...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان نیمهی تاریک آزادی | <<maral>> کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com