- عضویت
- 7/1/24
- ارسال ها
- 634
- امتیاز واکنش
- 1,899
- امتیاز
- 118
- سن
- 17
- محل سکونت
- دیار خیالات
- زمان حضور
- 22 روز 7 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۲۹
توی یک تصمیم آنی گوشی رو از توی پالتوم بیرون آوردم و شماره هیلان رو گرفتم.
بعد از دو بوق صدای پر خندهاش به گوشم خورد:
- بله؟
سریع و جدی لـ*ـب زدم:
- صدای گوشیت رو کم کن و هرجا هستی چند قدم از بقیه فاصله بگیر.
صدای متعجب و شوکهاش گویای نفهمیدنش بود:
- چی، چرا؟
کلافه به ساعت ماشین نگاه کردم که یک بود:
- زود...
توی یک تصمیم آنی گوشی رو از توی پالتوم بیرون آوردم و شماره هیلان رو گرفتم.
بعد از دو بوق صدای پر خندهاش به گوشم خورد:
- بله؟
سریع و جدی لـ*ـب زدم:
- صدای گوشیت رو کم کن و هرجا هستی چند قدم از بقیه فاصله بگیر.
صدای متعجب و شوکهاش گویای نفهمیدنش بود:
- چی، چرا؟
کلافه به ساعت ماشین نگاه کردم که یک بود:
- زود...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان هاتور | مبینا گوهری کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com