- عضویت
- 7/1/24
- ارسال ها
- 634
- امتیاز واکنش
- 1,898
- امتیاز
- 118
- سن
- 17
- محل سکونت
- دیار خیالات
- زمان حضور
- 22 روز 6 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت۳۹
کم کم صدای مردها که پشت عمارت جمع شده بودن واضحتر میشد.
چند گام مونده بود که به آلاچیقی که اونجا جمع شده بودن برسیم که نسترن با شدت دستم رو کشید و پشت یکی از درختهای بزرگ کنار دیوار کشوند:
- چته دیوونه، دستم شکست.
بعد از اتمام حرفم دستم رو که توی دستش بود بیرون کشیدم و با اون یکی دستم شروع به ماساژ...
کم کم صدای مردها که پشت عمارت جمع شده بودن واضحتر میشد.
چند گام مونده بود که به آلاچیقی که اونجا جمع شده بودن برسیم که نسترن با شدت دستم رو کشید و پشت یکی از درختهای بزرگ کنار دیوار کشوند:
- چته دیوونه، دستم شکست.
بعد از اتمام حرفم دستم رو که توی دستش بود بیرون کشیدم و با اون یکی دستم شروع به ماساژ...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان هاتور | مبینا گوهری کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com