خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجب رمان؟

  • عالی

    رای: 4 100.0%
  • خوب

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4
وضعیت
موضوع بسته شده است.

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
کامرانی خندید، جوری خندید که ترسم بیشتر شد:
- معلومه جناب سرگرد، من پلیس‌ رو از صد فرسخی بو می‌کشم. پیش خودتون فکر کردین شما جوجه‌ها می‌تونید من‌ رو گیر بندازید؟ اسلحه‌ت رو بنداز سرگرد پویامنش، راه فرار نداری.
کسری بدون توجه به حرف‌های کامرانی و ثنایی که بهش تذکر دادن نزدیک مهتاب نشه، جلو رفت و مهتاب رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: ~Hasti~، Tabassoum، Arti و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای آروم مهتاب اومد:
- گوش کن.
سَر مهتاب رو بالا گرفتم تا راحت‌تر حرف بزنه:
- مراقب داداشم... باش‌... کسری ... به جز... من... کسی رو ن... نداره افسون.
کسری نعره زد. مهتاب سرفه های شدیدی کرد و خون بالا آورد.
کسری داد زد:
- مهتاب، مهتاب، حالت خوبه؟
مهتاب ناله کرد:
- آب... تش... تشنمه.
میون گریه‌هام جواب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: ~Hasti~، Tabassoum، Arti و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
تن نحیف و بی‌جون مهتاب رو توی بـ*ـغلم گرفتم. مهتاب نباید تنهامون می‌ذاشتی.
من، داداشت، کیان. به خودم فشارش دادم و زار زدم. تا جون داشتم گریه کردم.
کسری با دیدن من توی اون حالت با ترس پرسید:
- چ... چی‌ شده؟ افسون چرا گریه می‌‌کنی؟
هق‌هق می‌کردم. چه‌قدر سخت بود این شرایط. نمی‌دونستم چه‌جوری بگم.
نفس عمیقی کشیدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • قهقهه
  • تشویق
Reactions: YeGaNeH، ~Hasti~، Arti و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمام رو باز کردم. من توی بیمارستان بودم؟ با یادآوری اتفاقات سرم تیر کشید. کی من‌ رو رسونده بیمارستان؟
یه پرستار اومد تو اتاق، وقتی چشمای باز من‌ رو دید بدوبدو رفت بیرون و دکتر رو صدا زد.
همراه دکتر، هانیه هم اومد تو.
من تهرانم یا هانیه اومده جنوب؟ نمی‌دونم چقدر از معاینه‌ی دکتر گذشت. یکم که گذشت دکتر رفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: ~Hasti~، Tabassoum، Arti و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
اشاره کردم به لباسش:
- مشکی پوشیدی!
با بغض جوابم ‌و داد:
- غم مهتاب خیلی زیاده، خیلی زیاد، می‌ترسم کسری رو زمین‌گیر کنه.
با پشت دست اشکم‌ رو پاک کردم و نگاهی به کیان کردم:
- بمیرم برای دلش، کسری کجاست؟ الان حالش خوبه؟
سرش رو به معنی نه تکون داد:
- توی همین بیمارستانه، نیم‌ساعت پیش آوردمش، فشارش افت کرد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: ~Hasti~، Tabassoum، YeGaNeH و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
یکم که رفتم جلوتر هانیه اومد پیشم. بازوم رو گرفت و برد توی اتاق خودش.
خیلی سرم گیج می‌رفت ولی الان دیگه برام مهم نبود. جفتمون روی صندلی کنار هم نشستیم. همین‌که نشستم نگاهی به دور و برم کردم. صدای مهتاب توی گوشم پیچید:
(برام دعا کن افسون، دعا کن فردا شب ثنایی من رو قاطی خدمتکارا ببره، من پوستم کلفت شده از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: ~Hasti~، Tabassoum، YeGaNeH و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
- وای، بمیرم برات! نکنه سر همین قضیه با غزل دعوات شده؟
اشک توی چشم‌هاش جمع شد و سر خوردن روی گونه‌هاش. اشکش‌ رو پاک کردم‌ و بعد محکم بـ*ـغلش کردم. این حق هانیه نبود. باید با غزل حرف بزنم. واقعا رفتارش پر از علامت سوال بود. غزل واقعا مشکوک شده بود.
یهو یاد کسری افتادم:
- هانیه یه‌چیز ازت بخوام برام انجام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: ~Hasti~، Tabassoum، YeGaNeH و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
رفتم سمت در تا ببینم چه خبره، یهو مامانم اومد تو. با هیجان اسمش‌ رو صدا زدم و پریدم بـ*ـغلش.
- مامان، سلام تو اینجا چی‌کار می‌کنی چه بی‌خبر اومدی!
دستش‌ رو کشید رو کمرم:
- سلام عزیزم، گفته بودم که این هفته میام یادت رفته مثل این‌که.
وای آره گفته بود، اما من اینقدر دغدغه جورواجور داشتم که اصلا یادم نمونده بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: ~Hasti~، Tabassoum، YeGaNeH و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
همین‌که مادربزرگش با سینی شربت اومد پیش ما در باز شد و غزل اومد تو، من و هانیه هردو سلام کردیم و منتظر جواب غزل موندیم.
از دیدنمون تعجب کرد، اما اونی که تعجب کرده بود، ولی به روی خودش نیاورده بود من بودم. غزل زیادی به خودش رسیده بود. یه شاخه گل هم دستش بود.
اخماش رفت تو هم، روبه‌ مادربزرگش رفت و گفت:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: ~Hasti~، Tabassoum، YeGaNeH و 6 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
سوار ماشین شدیم‌ و از اون‌جا دور شدیم.
هانیه شروع کرد به حرف زدن:
- بهت که گفتم غیرطبیعیه رفتارش.
با تاسف سرم رو تکون دادم:
- آره ولی فکر نمی‌کردم تا این حد باشه. عقلش رو به کل از دست داده!
نمی‌دونم چقدر رفتیم و چندتا خیابون رو گذروندیم، ولی ماشین رو در اداره پلیس پارک کردم.
هانیه با تعجب پرسید:
- این‌جا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: ~Hasti~، Tabassoum، YeGaNeH و 5 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا