- عضویت
- 5/9/23
- ارسال ها
- 223
- امتیاز واکنش
- 1,643
- امتیاز
- 153
- سن
- 22
- محل سکونت
- همدان
- زمان حضور
- 4 روز 7 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
کامرانی خندید، جوری خندید که ترسم بیشتر شد:
- معلومه جناب سرگرد، من پلیس رو از صد فرسخی بو میکشم. پیش خودتون فکر کردین شما جوجهها میتونید من رو گیر بندازید؟ اسلحهت رو بنداز سرگرد پویامنش، راه فرار نداری.
کسری بدون توجه به حرفهای کامرانی و ثنایی که بهش تذکر دادن نزدیک مهتاب نشه، جلو رفت و مهتاب رو...
- معلومه جناب سرگرد، من پلیس رو از صد فرسخی بو میکشم. پیش خودتون فکر کردین شما جوجهها میتونید من رو گیر بندازید؟ اسلحهت رو بنداز سرگرد پویامنش، راه فرار نداری.
کسری بدون توجه به حرفهای کامرانی و ثنایی که بهش تذکر دادن نزدیک مهتاب نشه، جلو رفت و مهتاب رو...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: