- عضویت
- 23/8/20
- ارسال ها
- 760
- امتیاز واکنش
- 7,695
- امتیاز
- 263
- محل سکونت
- خونه ام :/
- زمان حضور
- 44 روز 8 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
مأمون گفت: «راست گفتی و پدرانت و جدّت راست گفتند، و پروردگارت راست گفت.» آنگاه حضرت جواد(ع) را سوار بر مرکب کرد، و سپس دخترش اُمّالفضل را به عقد ازدواج او درآورد.
امام جواد(ع) در دوران امامت| ۳
احترام علی بن جعفر به امام جواد(ع)
عالم بزرگ کُلَینی(ره) از محمّدبن حسنبن عماد، روایت میکند که گفت: من در حضور «علیبن جعفر» (عموی امام رضا(ع))[١] در مدینه نشسته بودم، دو سال بود که در مسجد رسول خدا(ص) نزد او میرفتم و احادیثی را که از برادرش امام کاظم(ع) شنیده بود، میفرمود و من مینوشتم، (و شاگرد او بودم) در این هنگام ناگاه دیدم ابوجعفر (حضرت جواد(ع) در سنین کودکی) در مسجد رسول خدا(ص) بر او وارد شد، علیبن جعفر [با آن سنّ و سال] تا حضرت جواد(ع) را دید، شتابان برخاست با پای برهنه و بدون ردا، بهسوی حضرت جواد(ع) رفت و دست او را بـ*ـو*سید، و احترام شایان به او نمود، حضرت جواد(ع) به او فرمود: «ای عمو! بنشین، خدا تو را رحمت کند.»
علیبن جعفر گفت: «ای آقای من، چگونه بنشینم، با اینکه تو ایستادهای؟»
هنگامی که علیبن جعفر(ع) به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش، او را سرزنش کردند و به او گفتند: «تو عموی پدر او (حضرت جواد) هستی، در عین حال اینگونه در برابر او کوچکی میکنی و ...؟»
علیبن جعفر گفت: ساکت باشید، آنگاه ریش خود را به دست گرفت و گفت:
«اِذا کانَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لَمْ یُؤَهِّلْ هذا الشَّیْبَةَ، وَ اَهَّلَ هذَا الْفَتی، وَ وَضَعَهُ حَیْثُ وَضَعَهُ، اُنْکِرُ فَضْلَهُ، نَعُوذُ بِاللهِ مِمّا تَقُولُونَ بَلْ اَنَا لَهُ عَبْدٌ:
«اگر خداوند این ریش سفید را شایسته (امامت) ندانست، و این نوجوان را شایسته دانست و به او چنین مقامی داد، من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن شما، من بندهی او هستم.»[٢]
امام جواد(ع) در دوران امامت| ۳
احترام علی بن جعفر به امام جواد(ع)
عالم بزرگ کُلَینی(ره) از محمّدبن حسنبن عماد، روایت میکند که گفت: من در حضور «علیبن جعفر» (عموی امام رضا(ع))[١] در مدینه نشسته بودم، دو سال بود که در مسجد رسول خدا(ص) نزد او میرفتم و احادیثی را که از برادرش امام کاظم(ع) شنیده بود، میفرمود و من مینوشتم، (و شاگرد او بودم) در این هنگام ناگاه دیدم ابوجعفر (حضرت جواد(ع) در سنین کودکی) در مسجد رسول خدا(ص) بر او وارد شد، علیبن جعفر [با آن سنّ و سال] تا حضرت جواد(ع) را دید، شتابان برخاست با پای برهنه و بدون ردا، بهسوی حضرت جواد(ع) رفت و دست او را بـ*ـو*سید، و احترام شایان به او نمود، حضرت جواد(ع) به او فرمود: «ای عمو! بنشین، خدا تو را رحمت کند.»
علیبن جعفر گفت: «ای آقای من، چگونه بنشینم، با اینکه تو ایستادهای؟»
هنگامی که علیبن جعفر(ع) به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش، او را سرزنش کردند و به او گفتند: «تو عموی پدر او (حضرت جواد) هستی، در عین حال اینگونه در برابر او کوچکی میکنی و ...؟»
علیبن جعفر گفت: ساکت باشید، آنگاه ریش خود را به دست گرفت و گفت:
«اِذا کانَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لَمْ یُؤَهِّلْ هذا الشَّیْبَةَ، وَ اَهَّلَ هذَا الْفَتی، وَ وَضَعَهُ حَیْثُ وَضَعَهُ، اُنْکِرُ فَضْلَهُ، نَعُوذُ بِاللهِ مِمّا تَقُولُونَ بَلْ اَنَا لَهُ عَبْدٌ:
«اگر خداوند این ریش سفید را شایسته (امامت) ندانست، و این نوجوان را شایسته دانست و به او چنین مقامی داد، من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن شما، من بندهی او هستم.»[٢]
بزرگمنشی امام جواد(ع) در کودکی
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com