خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,830
امتیاز واکنش
43,280
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
293 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
یه داستان انگیزشی کوتاه هست که :
یه روز یه راهب جوون میره پیش استادش و ازش میپرسه چجوری میتونم به کمال برسم ؟ استاد سر راهب جوون رو فرو میبره زیر آب. راهب جوون اولش یه تقلای کوچیکی میکنه و فکر میکنه که این حتما یه شوخیه و استاد الان دستشو برمیداره از روی سرم. اما همچین خبری نیست. راهب تمام تلاشش رو میکنه، تمام انرژیش رو میذاره به هر چیزی که نزدیکش باشه دست میندازه برای اینکه بتونه سرشو از آب بیاره بیرون و نفس بکشه. استاد زمانی که چیزی به خفه شدن جوون نمونده بود دستش رو از روی سر راهب برمیداره…

استاد از راهب جوون میپرسه اون لحظات آخر چه آرزویی داشتی ؟ جوون میگه تنها آرزو و تلاشم نفس کشیدن بود. تمام تقلام برای اکسیژن بود. استادش بهش میگه باید هدفت رو همونجوری بخوای که اکسیژن رو تو لحظه های آخر میخواستی! ینعی یه دقیقه نتونی سر جات بشینی، دائم در تکاپو باشی و تمام زورت رو بزنی که برسی بهش.

شما برای کنکور و هدفتون باید همینطوری مشتاق باشید و پرانرژی ادامه بدید و به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنید ، محدودیت ها و مشکلات رو کنار بزنید و فقط روی موفقیت و هدف بزرگتون تمرکز کنید.

و اما یک داستان انگیزشی واقعی
از چوپانی و ظرف شستن تا اختراع قلب مصنوعی
پروفسور توفیق موسیوند مخترع نخستین قلب مصنوعی داخل بدن انسان
دکتر توفیق موسیوند استاد جراحی دانشکده پزشکی اتاوای کانادا و مخترع جهانی نخستین قلب مصنوعی داخل بدن انسان می‌باشد. ایشان در سال ۱۳۱۵در روستای ورکانه همدان چشم به جهان گشود و تا ۱۴ سالگی برای کمک به خانواده چوپانی کرد.

دکتر موسیوند فارغ التحصیل رشته مهندسی کشاورزی از دانشگاه تهران و فوق لیسانس مهندسی مکانیک از کانادا و دکترای پزشکی و فوق تخصص جراحی قلب از کانادا می‌باشد. او صاحب اختراعاتی از جمله قلب مصنوعی، امکان تشخیص پزشکی از راه دور و تنظیم و معالجه قلب، تعیین DNA انسان توسط اثر انگشت و ۱۴ اختراع پزشکی دیگر می‌باشد.

اشتیاق توفیق موسیوند به آموختن، او را در ابتدا به دانشگاه تهران و سپس با بورسیه‌ای که به دست آورد به دانشگاه آلبرتای کانادا راهی ساخت. سال‌های ابتدایی زندگی در کانادا برای دکتر موسیوند بسیارسخت گذشت. او علاوه بر یادگیری زبان و تحصیل در طول شبانه روز حتی مجبور به کار به عنوان یک ظرف‌شور بود. توفیق موسیوند پس از فارغ‌التحصیل شدن در رشته‌های مدیریت و مهندسی مکانیک با دختری کانادایی ازدواج کرده و در دهه ۱۹۷۰ سمت‌های متعددی را به عنوان یک مهندس برعهده داشت.


بعد از اختراع قلب مصنوعی به شهرت جهانی رسید و ریاست بسیاری از هیئت‌ های علمی و تخصصی و سمت استادی رشته‌ های جراحی و مهندسی در دانشگاه‌های اوتاوا و کارلتون را برعهده گرفت. فعالیت‌های تحقیقاتی او باعث به وجود آمدن سالی ۱۰۰۰ شغل در کانادا و سرریز شدن بیش از ۲۰۰ میلیون دلار سرمایه‌گذاری خارجی در طی ده سال شده است.

شما هم میتونید موفق باشید ، فقط کافیه انرژی و انگیزه خودتون رو حفظ کنید و در مسیر موفقیت قدم بردارید.

منبع: انرژی مثبت


داستان های انگیزشی برای کنکور

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ASaLi_Nh8ay

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,830
امتیاز واکنش
43,280
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
293 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام حضرت دوست

اشتباه در ارسال
در یک مجله پزشکی مطلبی خواندم که واقعی بود و غلبه ذهن بر بدن وجسم انسان را نشان می داد. روزی دو بیمار به پزشکی حاذق مراجعه کردند و پزشک پس از معاینه گفت: که بیماری آنان را در دو نامه می نویسد و برای آن ها ارسال می کند.
پزشک برای یکی نوشت که حالش کاملاً خوب است و جای نگرانی نیست و به دیگری نوشت که وضعیت قلبش خیلی خراب است و برای افزایش عمر خود حتماً باید سفری به کوهستان برود.
نامه ها از روی اتفاق اشتباهی برای دو بیمار ارسال شد. مرد سالم و قوی هیکل و جوان پس از خواندن نامه ای که در آن نوشته بود به سلامتی اش امیدی نیست دست از کار کشید وبه کوهستان رفت و پس از مدتی در کوهستان از غصه جان سپرد.
مرد بیمار نامه دوم را دریافت کرد که نوشته شده بود حالش کاملا خوب است و هیچ بیماری خاصی ندارد و پس از مدتی سلامتی اش را به دست آورد.
《کاترین پاندر، قانون شفا》
ذهن جایگاهی است که نی تواند از بهشت دوزخ و از دوزخ بهشت بسازد.
《پرومودا بترا》
زندگی فعلی شما انعکاس تفکرات گذشته شماست و تمامی مسائل مهم و غیر مهم را در بر می گیرد.
《جان آساراف》
در ذهنتان در مورد هر چیزی فکر کنید آن را در دستانتان لمس خواهید کرد.
《باب پراکتر》
تو همان هستی که در طول روز درباره اش فکر می کنی.
《دکتر رابرت شولر》
ارتعاش نیروهای ذهنی لطیف ترین و در عین حال قدرتمند ترین ارتعاش نیروهای دنیاست.
《راندال برن》
کشفیات شگفت انگیز فیزیک دانان طی هشتاد سال گذشته ما را به درکی کامل تر از قدرت لامنتهای آفرینش ذهن انسان سوق می دهد.
《فرد آلن ولف》
شکستن پنجره
مردی یک شب در خانه ای روستایی ماند و پنجره های اتاق باز نمیشد، نیمه شب احساس خفقان کرد ودر تاریکی به سوی پنجره رفت، نمی توانست آن را باز کند لا مشت به شیشه پنجره کوبید و هجوم هوای تازه را احساس کرد و او سراسر شب را راحت خوابید. صبح روز بعد فهمید که شیشه کتابخانه را شکسته است و همه شب پنجره اتاق بسته بوده. او فقط با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود.
کلیه رفتارهای ما ناشی از روحیات ما ناشی از تصورات درونی ماست.
یعنی چیزهایی است که در ذهن مجسم می کنیم و یا به خود تلقین می کنیم.
《آنتونی رابینز》


داستان های انگیزشی برای کنکور

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ASaLi_Nh8ay

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,830
امتیاز واکنش
43,280
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
293 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام حضرت دوست

کارمند قطار در یخچال
نیک سیترمن کارمند جوان و پر شور راه آهن مشهور بود که مرد بسیار فعال و پرکاری است، زن بسیار خوب، دورکند و دوستان فراوانی داشت.
یکی از روزهای تابستان به کارکنان قطار اعلام شده بود به خاطر سال روزتولدرئیس می توانند یک ساعت زودتر کارشان را تعطیل کنند، نیک در حالی که آخرین واگن قطار را وارسی میکرد برای چندمین بار در کوپه ای که یخچال قطار بود حبس شد. او می دانست کارکنان آن جا را ترک کرده اند و کسی نیست ته به او کمک کند تاخودش را نجات دد به همین دلیل به وحشت فت و آن قدرها مش به درها کوبید که دست هایش خونين شد و صدایش به دلیل فریاد های فراوان گرفته بود. با توجه به اطلاعاتی که داشت درجه حرارت داخل واگن صفر بود، به ذهن نیک رسید که اگر نتواند از اینجا بیرون برود منجمد می شود. او که می‌خواست همسر و خانواده اش بدانند چه اتفاقی برای او افتاده است چاقویی پیدا کرد و روی کف چوبی واگن نوشت: 《 به شدت سرد است‌، بدنم دارد کرخت می‌شود، کم کم دارم به خواب می روم، این ها آخرین کلمات من هستند.》
روز بعد کارکنان قطار در یخچال را باز کردند و نیک را مرده یافتند، ظاهراً همه چیز نشان می‌داد که نیک منجمد شده است و در اثر آن جانش را از دست داده است. اما حقیقت از این قرار بود که یخچال واگن کار نمیکرد و حرارت در واگن ۵۵درجه فارنهایت بود، نیک با نیروی افکارخودش جان خود را از دست داده بود.
اصول موفقيت
آدمی ساخته افکار خویش است، فردا همان خواهد شد که امروز به آن اندیشیده ایم.
(موریس مترلین گ)
تلقین دارویی
روزی یکی از مشتریان امیل گوته دانشمند و داروساز معروف فرانسوی اصرار داشت که بدون نسخه دارویی را در اختیارش قرار دند. امیل گوته برای رهایی از دست این مشتری یک دنده و مزاحم چاره ای ساده اندیشید و چند قرص تقویتی را به عنوان داروی مؤثر و معالج به او داد.
چند روز بعد همان بیمار با رضایت کامل از نتایج آن دارو برگشت و از امیل گوته سپاس گزاری کرد. در حقیقت آنچه بیمار را معالجه کرد ایمان اوبه دارو بود او در ذهن خویش را امری مسلم می پنداشت در نتیحه تحقق این امر همان شد که می خواست.
《 شما عظیم تر ازآنی هستید که می اندیشید. 》


داستان های انگیزشی برای کنکور

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
Reactions: ASaLi_Nh8ay

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,830
امتیاز واکنش
43,280
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
293 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام حضرت دوست

مکتبی بود که بچه‌ها در آن درس می خواندند این مکتب استادی خشن و بداخلاق داشت پسری نبود که از دست استاد بد اخلاق عاصی نباشد آن ها آرزو می‌کردند که استادشان روزی بیمار شود و چند روزی مکتب تعطیل شود ولی استاد قوی و سرحال بود و هرگز بیماری به سراغش نمی آمد. یک روز بچه ها به هم گفتند چه کنیم تا استاد برای برای چند روزی مکتب نیاید و در این مورد با هم به مشورت پرداختند یکی از پسرها که بسیار باهوش بود فکری به سرش خورد و به دوستان خود گفت: فردا من پیش از همه به مکتب میروم و با تعجب به استاد نگاه می کنم و می گوییم استاد چرا رنگتان پریده است بد نباشد مگر بیمار شده اید؟ سپس به یکی از دوستانش گفت وقتی من چنین بگویم استاد به فکر فرو خواهد رفت و بعد نوبت شماست وقتی نفر دوم چنین بگوید استاد بیشتر به فکر فرو میرود که حالش واقعاً بد است بعد نفر سوم باید بیاید و همان را تکرار کند.
روز بعد کودک باهوش وارد مکتب شد و گفت بد نباشد استاد گویی رنگ و رویتان زرد و پریده است استاد گفت من حالم خوب است و دردی ندارم تو هم برو بنشین استاد با آنکه حالش خوب بود اما با شنیدن حرف کودک شکی در دلش پیدا شد که نکند واقعاً بیمار باشم ولی با خود گفت نه من حالم خوب است نفر دوم وارد کلاس شد و همان را به استاد گفت به ترتیب نفر سوم و چهارم و تا آخر. استاد دیگر یقین کرد که بیمار است و خود نمی داند استاد با خود گفت گیرم کودک اول و دوم اشتباه کرده باشند ولی همه کودکان کش تباه نمی کنند پس دستور داد که کودکان به خانه بروند و خودش نیز به سمت خانه روانه گشت تا استراحت کند استاد به سمت خانه‌اش روانه شد در حالی که کودکان به دنبالش می رفتند و مواظب بودند که زمین نخورد او ناراحت و عصبانی به در خانه رسید و در دل می گفت: عجب زن بی وفایی دارم او اصلا به فکر من نیست چرا امروز صبح با این حال خراب چیزی به من نگفت زن با دیدن او با تعجب به او نگاهی کرد و گفت: خیر باشد چرا زود آمدی مرد با عصبانیت گفت کوری رنگ و حالم را نمیبینی؟ زن استاد با تعجب ابروهایش را بالا انداخت و گفت: تو بیماری آخر مگر می شود تو که سالمی استاد دوباره با عصبانیت به زن گفت مگر تو طبیب هستی من می‌گویم بیمارم آن وقتی تو میگویی سالمی زن گفت دست بردار مرد این حرف‌ها چیست که می‌گویی چه کسی گفته است که تو بیماری میخواهی آیینه برایت بیاورم تا باور کنی استاد با عصبانیت سر زنش داد زد و گفت: آیینه توی سرت بخورد زود برو لباس خواب مرا بیاور تا استراحت کنم که حالم خیلی بد است. پسران که دم در ایستاده بودند و به صحبت آن دو گوش میدادن خیلی تلاش می کردند که جلوی خنده خود را بگیرند آنان وقتی مطمئن شدند که استاد بسـ*ـتریست از او خداحافظی کردند و استاد نیز از آنها تشکر کرد که به موقع او را از بیماری اش آگاه کرده‌اند.
《این شما هستید که یک بیماری را در خود را و یا از خود دور می کنید بنابر این افکار را در باره درمان تغییر دهید تا شاهد واکنش تن نسبت به بیماری باشید.》
وین دایر


داستان های انگیزشی برای کنکور

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
Reactions: ASaLi_Nh8ay

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,830
امتیاز واکنش
43,280
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
293 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
به‌نام حضرت دوست

قانون جذب
پدر سردرگمی پرسید چه دلیلی دارد که پسرم دست به هر کاری می زند با شکست مواجه می شود پیدا کردن علت ظاهراً دشوار بود برای آن که این آقا در مجموعه واجد شرایط بود، خانواده محترم، تحصیلات کافی و فرصت‌های شغلی بیشمار،با وجود این عجب آدم بدشانسی بود و دست به هر کاری می زد خراب از آب در می آمد. اوبا تمام وجود تلاش می‌کرد اما در خاتمه نصیبی به جز شکست نداشت او سرانجام جواب معمای خود را پیدا کرد پاسخی ساده و در عین حال مهم پس از آنکه به رمز موفقیت پی برد و روی آن کار کرد شکست از او فاصله گرفت و موفقیت او رو کرد شخصیتش انسجام یافت و قدرت تمرکز فزونی گرفت چندی پیش در یک میهمانی نهار با او برخورد کردم و بی اختیار وی را مورد ستایش قرار دادند و به او گفتم شما واقعاً مرا شگفت زده می سازید چند سال قبل دست به هرکاری می زدید با شکست روبرو می شدید در حالیکه امروزمی بینم چگونه از قدرت خلاقیت خود برای بهتر شدن کارها استفاده می کنید خواهش دارم رمز این تحول حیرت‌انگیز را برایم شرح بدهید.
جواب داد: راستش را بخواهید رمز کار بسیار ساده است من آموختم که داشتن ایمان و اعتقاد معجزه می کند و به این کشف و نتیجه رسیدم که اگر انتظار بدی از امور داشته باشید همان گونه پیش خواهد آمد و اگر انتظار بهترین ها را داشته باشید بهترین ها را از آن خود می کنید. 《مشکل اینجاست که بسیاری از افراد در مورد آنچه دوست ندارند و فکر می‌کنند و دائماً از خود سوال می کنند که چرا این موارد بارها و بارها در زندگیشان رخ می دهد .》
جان آسارف
《 در مورد آنچه فکر می کنید برای شما فراهم می شود زندگی شما تجلی تفکرات ذهنتان است.》
لیزا نیکولر


داستان های انگیزشی برای کنکور

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
Reactions: ASaLi_Nh8ay

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,830
امتیاز واکنش
43,280
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
293 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام حضرت دوست

قانون جذب
قانون جذب می گوید که تو به هر آنچه تمرکز کنی همان را به زندگیت جذب می کنی و توجه خودت را به هر چه بدهیم همان چیست به سوی خودت برمیگردد بنابراین اگر بر موارد خوب و مثبت زندگیت تمرکز کنیم چیزهای خوب و مثبت بیشتری را در زندگیت جذب می کنی و اگر بر فقدان و منفی گرایی متمرکز شویم در این صورت همان چیزها را در زندگیت جذب میکنی.
جک کانفلید
قانون جذب آنچه را در موردش فکر می‌کنید به شما پس می دهد راز قانون جذب بسیار مطیع و فرمانبردار است هنگامی که در مورد خواسته های تان می اندیشید و با تمام وجود بر آن متمرکز می شوید قانون جذب آن خواسته را دقیقاً به شبا پس می دهد لیزا نیکول ر برای قانون جذب تفاوتی ندارد که چه دریافت می‌کنید خوب است یابد برای شما مطلوب است یا خیر چرا که این قانون تنها به تفکرات شما پاسخ می دهد بنابراین اگر به بدی ها فکر کنید و از آنها بترسید این انواع امواج را در زندگی واقعی خلق می در زندگی شما حاصل می شود تفکرات شما تفکرات شما کنید. باب دویل
تفکرات شما با استفاده از قانون نیرومند جذب در زندگی به وقوع می پیوندد مایک دولی شما قوی ترین آهنربای هستی هستید در وجود شما قدرت جذبی وجود دارد که از تمام نیروهای جهان قوی تر از است. جان آسارف
آنچه بیشتر در مورد آن فکر می کنید در زندگی شما حاصل می‌شود.
تفکرات شما همانند دانه هایی هستند که کشت می شود و محصول شما به نوع دانه بستگی دارد لیزا نیکولر
اگر قصد تغییری در زندگی خود دارید باید افکارتان را تغییر دهید. چارلزهانل
نیش زنبور
زنبوری جورج را نیش زد. جورج گفت: اگر در رختخواب مانده بودم زنبور میشم نمیزد.
زنبوری فرد را نیش زد.صدای نره بلند شد که مگر من چه کردم که باید به این روز بیفتم.
زنبوری جیم را نیش زد. شنیدم که می گفت: امروز چیزی درباره زنبورها آموختم. سیلور استاین
اگر چشم حقیقت بین داشته باشی همه چیز را زیبا و باشکوه خواهی دید.
افلاطون
آن بطری که نیمی از آن خالیست نیم دیگرش پر است.
پرمودا باترا
بیاییم به جای اینکه موارد منفی را در زندگی خود ببینیم در عوض به موارد مثبت زندگی خود توجه کنیم زیرا از این طریق می توانیم موارد مثبت بیشتری را به سوی خود جذب کنیم.
من آموختم که اگر شما بدترین چیزها را در زندگی جستجو کنید آن را خواهید یافت ولی اگر به دنبال بهترین ها باشید آن را پیدا خواهید کرد.
جکسوون براوون


داستان های انگیزشی برای کنکور

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
Reactions: ASaLi_Nh8ay

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,830
امتیاز واکنش
43,280
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
293 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام حضرت دوست

قورباغه پیروز
روزی چند قورباغه از جنگل می گذشتند که ناگهان دو تا از آنها به دو به داخل گودال افتادند بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند آنها وقتی دیدند گودال عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد؛ دوقورباغه حرف آنان را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان می‌کوشیدند تا از گودال خارج شود اما به آنها می گفتند دست از تلاش بردارید چون نمی توانید از گودال بیرون بیاید بالاخره یکی از قورباغه ها ناامید شد و به ته گودال پرتاب شد و مرد اما قورباغه دوم با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد بقیه قورباغه ها فریاد می زدند دست از تلاش بردارند اما او با توان بیشتری برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد و بالاخره از گودال بیرون پرید وقتی از گودال بیرون آمد بقیه قورباغه ها به او گفتند مگر حرفهای ما را نمی شنیدی و قورباغه سکوت کرد و بالاخره معلوم شد قورباغه کر بوده است آنچه نقادان می گویند اعتنا ممکن است زیرا هیچ مجسمه‌ای به افتخار آنها برپا نشده است.
ژال سیبلیوس
حضرت عیسی (ع) واندیشه مثبت
گویند روزی ایثار علیه السلام با یارانش از شهری به شهری دیگر می‌رفت در میان راه بوی بدی توجه آنان را جلب کرد همینطور که نزدیکتر می شدند دیدن که سگ از گرسنگی مرده است و بوی نامطبوع از فضا را پر کرده است یاران عیسی علیه السلام گفتند چه بوی بدی میدهد در همان لحظه های سال علیه السلام به دندانهای او اشاره کرد و گفت که دندانهای سفید زیبایی دارد کیمیای سعادت لازمه شاد زیستن جستجوی زیبایی ها و خوبی هاست.یکی زیبای منظره را از پشت پنجره می‌بیند و دیگری کثیفی پنجره را این شمایید که تصمیم می گیرید که چگونه بیندیشید.
اندرو میتوس
مرد دانا و خوش بین عطر و زیبایی گل را می بیند و مرد نادان و بدو این خارگل را.
ارنست همینگوی
شریف ترین انسان ها خوبی های دیگران را می بینند به آنها اهمیت می‌دهند و بدی هایشان را برجسته نمی کنند ولی افراد پس از عکس این عمل می کنند.
کنفوسیوس
مارتین لوتر و امید
مارتین لوتر بنیانگذار کلیسای لوتری و مذهب پروتستان با دشواری ها �ج های بی شماری روبه‌رو بود روزی همسرش متوجه شد که شوهرش غرق در اندوه و ناامیدی است او زن با درایتی بود که به مشیت الهی ایمان داشت بنابراین با دیدن ی شوهر لباس سیاه پوشید در برابر شوهرش استاد مارتین‌لوتر پرسید چرا سیاه پوشیده ای همسر شب آرامی پاسخ داد نمیدانی که او مرده است مارتین لوتر پاسخ داد چه کسی مرده است همسرش گفت خدا لوتر با حیرت پرسید چگونه می توانیم چنین حرفی به زبان بیاوری چطور ممکن است که خدا بمیرد همسرش جواب داد اگر خدا نمرده است پس چرا تو اینقدر غمگین و ناامیدی مارتین لوتر بی درنگ متوجه اشتباه خود شد از این رو لبخندی زد و گفت بله ناامیدی کار شیطان است.
جی پی واسونی
این جمله کوتاه جادوی جمیع نصایح است، امیدوار باشید.
سر جیمز
اگر تمام دنیا پر از تلخی باشد، من با شیرینی امید همه را تحمل میکنم.
شکسپیر


داستان های انگیزشی برای کنکور

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
Reactions: ASaLi_Nh8ay

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,830
امتیاز واکنش
43,280
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
293 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام حضرت دوست

وسیله قیمتی شیطان
به روایت افسانه ها روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد. بنابراین اعلام کرد که می خواهد وسایلش را با قیمتی مناسب به فروش بگذارد او ابزار هایش را به طوری چشمگیری به نمایش گذاشت.
وسایل شامل: خودپرستی، میل، نفرت، ترس، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود. در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید و بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود که آن را ارزان بفروشد کسی از او پرسید: این وسیله چیست شیطان گفت این نومیدی و افسردگی است. آن مرد با حیرت گفت چرا این همه گران است؟ شیطان لبخندی مرموز گفت: زیرا این موثرترین وسیله من است؛ هرگاه سایر وسایلم بی‌اثر می‌شوند تنها با این وسیله می توانم به قلب انسان رخنه کنم و کارم را انجام دهم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس ناامیدی و افسردگی و اندوه و وادارم می توانم هر چه می خواهم با او بکنم من این وسیله را روی همه انسان‌ها امتحان کردم و به همین دلیل این وسیله این همه کهنه است.
در پناه او
این خود انسان ها هستند که باعث رشد ناامیدی می شوند وگرنه هیچ گونه شرایط ناامیدکننده وجود ندارد.
ماریکان منصور
بدون بهار می توان زیست ولی بدون و امید هرگز!
مارک تواین
هرگز از درگاه خدا ناامید نشوید که جز کافران کسی از درگاه خداوند ناامید نمی شود.
سوره یوسف آیه ۸۷
شمع امید
چهارشنبه به آرامی در حال سوختن بودند محیط آنچنان آرام و بی صدا بود که می شد به صحبت هایشان گوش داد.
اولی گفت: من صلح هستم کسی نمی تواند ما را برای همیشه روشن نگه دارد لحظه ای نگذشت که به آرامی خاموش شد.
دومی گفت: من ایمان هستم وجود من ضروری نیست پس چندان مهم نیست که من روشن بمانم سخنش که به پایان رسید نسیم ملایمی آمد و او را خاموش کرد.
شمع سومی با ناراحتی گفت: من عشق هستم من توان روشن ماندن را ندارم مردم مرا به کناری نهاده اند و از اهمیت من بی‌خبرند آنها فراموش کردند به کسی که به ایشان نزدیک است هم عشق به برسند اندکی بعد او نیز خاموش شد.
ناگهان کودکی وارد شده با دیدن سه شنبه خاموش گفت: چرا خاموش هستید شما باید همگی روشن بمانید و سپس شروع به روشن شروع به گریستن کرد در این لحظه شمع چهارم گفت: نترس تا زمانی که من هستم می توانم شعله های دیگر را هم روشن کنم من امید هستم بدین ترتیب همه ما دوباره می توانیم روشن باشیم کودک با چشمان درخشان شمع امید را برداشت و با آن شمع های دیگر را روشن کرد.
بهشت یا جهنم انتخاب با شماست مسعود لعلی
اگر همه دنیا پر از تلخی باشد من با شیرینی امید آن را تحمل خواهم کرد.
شکسپیر
امید بهترین پشتوانه و عالی ترین نقطه اتکاست همیشه امیدوار باش.
اونور دوبالزاک


داستان های انگیزشی برای کنکور

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ASaLi_Nh8ay

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,830
امتیاز واکنش
43,280
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
293 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام حضرت دوست

کرم نا امید
کرمی با خود فکر می‌کرد من بی ارزش ترین مخلوقات هستم، زشت و محکوم به سـ*ـینه خیز رفتن روی زمین. یک روز طبیعت از او خواست که پیله‌ای‌بسازد و آنکه کرم ترسید؛ او تا به حال هرگز پیله ای نساخته بود با خود فکر می‌کرد که در حال ساختن قبرش است و خود را آماده مردن کرد و همینطورکه نسبت به زندگی ای که تاکنون داشته بود غمگین و نا امید بود، نزد خدا دست به گلایه و شکایت برداشت و گفت: هنگامی که من به این زندگي عادت کرده ام میخواهی همین چیز اندک را هم از من بگیری؟
کرم ناامیدانه وارد پیله اش شد و در انتظار پایان کار نشست.
اما چند روز بعد متوجه شد که تبدیل به پروانه ای زیبا شده و می تواند در میان آسمان ها پرواز کند و مورد تحسین ددیگران قرار بگیرد.
آن زمان که همه جا تیره و تار به نظر می رسد، چه بسا زمان جشن گرفتن است.
《 ژوزف مورفی 》
آنچه بزرگترین دشمن تلاش است ناامیدی است.
《 لوئی پاستور 》
پیله و پروانه
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد شخصی نشست و ساعت ها تقلای پروانه را برای بیرون آمدن از سوراخ پیله تماشا کرد ناگهان تقلای پروانه متوقف شد به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاش خود ادامه دهد آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با قیچی سوراخ کوچک پیله را گشاد کرد پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما با جثه ای ضعیف و بالهای چروکیده آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد انتظار داشت پره های پروانه گشوده شود و از جثه او مضاعف محافظت کند اما چنین نشد و در واقع پروانه مجبور شد همه عمری زمین بخزد و هرگز نتوانست با بال‌هایش پرواز کند آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا بدین وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله او امکان پرواز دهد.
مشکلات نبوغ را نمایان می سازد ولی رفاه و راحتی آن را می پوشاند.
《 هوراس 》
خدا امید را برای جبران غم های زندگی ما ارزانی داشته است.
《 فرانسو ماری‌ولتر 》
از دست دادن امیدی پوچ و آرزویی محال خود نوعی موفقیت است.
《 کریستوفر مارلو 》
با امید زندگی کن ولی به امید متکی نباش؛ اتکا تنها به تلاش و فعالیت است‌.
《 خسرو سینایی 》
امید رحمتی است برای پیروان من.
حضرت محمد(‌ص‌)


داستان های انگیزشی برای کنکور

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
Reactions: ASaLi_Nh8ay

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,830
امتیاز واکنش
43,280
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
293 روز 10 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام حضرت دوست

مجسمه و کف پوش
در یک موزه معروف که با سنگ‌های مرمر کف‌پوش شده بود مجسمه ی بسیار زیبای مرمرینی‌را به نمایش گذاشته بود.که مردم از راه‌های دور و نزدیک‌برای دیدنی‌های آنجا می رفتند. کسی نبود که مجسمه زیبا‌را ببيند و لـ*ـب به تحسین باز نکند.
شبیه سنگ مرمر اینی که کفپوش سالن بود به مجسمه گفت این منصفانه نیست چرا همه پا روی من می گذارند تا تو را تحسین کنند مگر یادت نیست ما هر دو در یک معدن بودیم.این عادلانه نیست من خیلی شاکیم مجسمه لبخندی زد و گفت یادت هست روزی که مجسمه ساز خاص روی از کار کند چقدر سرسختی و مقاومت کردی سنگ پاسخ داد آری آخرین ابزارش به من آسیب می رساند گمان کردم می‌خواهد آزارم دهد من تحمل این همه درد و سختی را نداشتم و مجسمه با همان لبخند ملیح خود ادامه داد ولی من فکر می کردم که به طور حتم می خواهد از من چیزی بی‌نظیر بسازد قطعاً قرار است به یک شاهکار تبدیل شوند به طور حتم در پی این رنج گنجی نهفته است پس به او گفتم هرچه میخواهی ضربه بزن بتراشد صیقل بده لذا درد کارهایش و لطمه هایی که به من با ابزار هایش می زد به جان خریدم و هرچه بیشتر می شدند بیشتر تاب می آوردم تا زیباتر شوم امروز نمیتوانی دیگران را سرزنش کنی که چرا روی تو پا می گذارند و مرا تحسین می کنند. مشکلات را شکلات کنید.
الوار های خوب آسان به دست نمی آیند درختان ضخیم طوفان های سخت تری را پشت سر نهاده اند.
مشکلات فرصت‌های هستند با لباس کار.
درخت را بنگرید که سر در مقابل تندباد خم می کند اما به سادگی نمی شکند و طوفان ها از آن گذر می کنند و به نصرت ریشه‌کن ریشه کن می شوند آری این روشی است که همه ما باید در مقابل ناملایمات زندگی در پیش گیریم و نرمش و انعطاف از خود نشان دهیم در مقابل هر مشکلی که برایمان پیش می‌آید به زانو در نیاییم و این را بدانیم که با عقل و صبر می توان بر هر مشکلی غلبه کرد.
《دکتر ژوزف مورفی 》


داستان های انگیزشی برای کنکور

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
Reactions: ASaLi_Nh8ay
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا